-
گنج
1391/11/29 22:53
دستور داد که مثل چند حمال یک انبار را مرتب و تمیز کنیم. جایی شبیه به کشتی متروکه ای که سالهای سال بر ساحل جزیره ای ناشناخته بی ناخدا و ملوان پوسیده بود. با داد و فریاد. کاری که بی شک از چند کارگر کنترات کار هم در یک روز بر نمی آمد از ما در یک نصفه روز کشید. جایی بود با کلی وسایل سنگین و سبک و درشت و خورده ریز و با...
-
مانده گی
1391/11/27 22:01
از آنجا که بیرون می زنم دلم می خواهد هزار کار عقب افتاده را انجام دهم تا به رضایت خاطری حداقلی از خودم برسم. دیدن دوستان و رفتن به کافه و خواندن کتاب و نواختن ساز و گوش دادن به موسیقی و دیدن فیلم و قدم زدن در خیابان و حرف زدن درباره ی ادبیات و این کتاب و آن کتاب و خوردن قهوه و شب بیداری و هزار تا کار دیگر. که پریشانی...
-
خبردار2
1391/11/12 21:38
نه من به رویشان می آورم این روزها نه آنها به روی من. یک گردان کتاب جورواجور تحت اختیار دارم که توانایی خواندنشان را ندارم. درست مثل فرمانده ی یک سربازخانه که یک مشت سرباز زیر دست دارد و می تواند هر سرباز را هر جایی که دلش خواست به کار بگیرد و بگذارد و بردارد ولی هیچ وقت از دل و ذهن هیچ سربازی نمی تواند سر در بیاورد....
-
جای دیگری
1391/10/16 22:48
مثل زندگی در قم نصیب من از تو سوز برفی است که در جای دیگری باریده.
-
وفق
1391/09/25 22:19
خود را با شرایط وفق دادن. به نظرم وفق دادن چیزی جز فریب نیست. انگار آدم با زمان دست به یکی می کند و بعد از گذشت مدتی و تحمل چیزهایی شرطی می شود و عادت می کند. وفق دادن آدم با محیط یعنی توافق با شرایط. شرایط هم که معلوم است شرطند. در واقع آدمی حق انتخابی ندارد که توافقی کند. در واقعا شروط را مجبور است بپذیرد تا بتواند...
-
به جای
1391/09/24 23:38
مفاهیمِ بی چشم بی گوش بی دهان مفاهیم بی صورتِ ترسناک مفاهیمِ تلخِ حقیقت مفاهیم زهرِ دروغ مفاهیم تاریکِ ذهن یا پر فروغ به گردن گرفتند عصیان من را مفاهیم آلوده ی بی زبان.
-
...
1391/09/15 00:20
کنار رختخواب تلی از کتاب من در آرزوی جمله ای تمام خوابِ خواب.
-
بیخودی
1391/09/13 22:52
مجتبی چشمش به تلویزیون می افتد و سوت می کشد برای خانم مجری. تلفن دو تا زنگ می خورد و رسول پیش از اینکه بردارد چند تا فحش حواله اش می کند. عارف مشتری ندارد و آمده با غرغرش ما را کچل کند. مسعود تسبیح می گرداند و فکر حساب و کتاب و انتقالی ست و ابراهیم فکر چطور پس دادن بدهی. آشپزها که جزء جدای ناپذیرشان بوی بد آشغال گوشت...
-
با زخم های سوگوار آمده
1391/08/30 23:49
"پنج آواز برای ذوالجناح" به مادرم مرگ ِ آبی زده این سمند دل دلِ بی تابش قبه ی دق هزار بار خار چگونه توانستنِ این میل را نثار - تکاور شل پران سم بر غبار فراز آمده با ستاره هاش و صد برهه از تن آویخته به خاک پس اینک تکاور صرع برای برهه ای که در میدان دل تپنده ی من 2 گرامی تر بر آن نوند سبک تلخ بر زبان نمی رانم...
-
کمان ماه در آرزوی گلویم 1
1391/08/24 22:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عشق در قبیله ی من خنکای برف است و شعور ضمنی آب. هفت دروازه ی آسمان از آنِ هفت پیکر ناظم من اگر کفنی داشتم نگاهِ لیلا میکردم و میمردم. پاره ای از هفت پیکر بهرام اردبیلی
-
خالی ام
1391/08/23 01:38
خالی از خط پاکت نامه ای بی نشانی نه شعری نه حرفی نه پیغام شادی نه بار غمی نشاید که نامم نهند آدمی.
-
حلقه ی افق
1391/08/21 06:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ۱ سوار باخنجری از ابریشم عاج ؛ پیچیده بر ترمه ی برفی. شمشادی که بلند نیست ؛ مطول است. ۲ بی گمان تو برای مداوای انزوای من مر گ را باید در استوائی ترین قاره ی آفتاب که مشرق نوبنیادش را از تکان کتف های گندمگون من خواهد شناخت از عزیمت خود شرمگین کنی . ۳ نه نه نه تو...
-
زنگ زدن
1391/08/17 13:57
شاید و یا بهتر است بگویم باید هزارها نفر پیش از این توی این صف ایستاده باشند. با حرفهای شبیه هم و دغدغه های شبیه هم و استرس های شبیه هم و غصه های شبیه هم. باید هزار ها نفر نیز پیش از این به مادرشان زنگ زده باشند و گفته باشند که اینجا فلان و بهمان است و دلم تنگ خانه است و می گذرد و غمی نیست و ... . باید هزار ها نفر پیش...
-
چون می گذرد غمی نیست 1
1391/07/20 03:12
روی دیوار دستشویی ها یا توی کمدها یا توی کتابهای دعای توی مهدیه و هر جا که بشود به نوعی نوشت و با دیگران از طریق این به جا گذاشتن رد، رابطه برقرار کرد؛ قدیمی ها و جدیدی ها نوشته های تکراری زیادی نوشته اند. " چون می گذرد غمی نیست." این از جمله های بسیار پر کاربرد و تکراری روی در و دیور توالت و دیگر اماکن...
-
آرامش در حضور دیگران 1
1391/07/14 16:57
انسان به معنی حقیقی کلمه محل اضطراب است. دست می کنی توی جیبت که دستمال کاغذی را برای پاک کردن بینی ات بیرون بیاوری ولی نیست اضطراب کوچکی سراغت می آید. از این گرفته تا اضطراب دوری از محبوب که مقام اعلی اضطراب است. حالا این محبوب هر چه می تواند باشد. خدا، همسر، پدر یا مادر و ... یکباره محدود شدن آدمی و دور شدن از هر...
-
قدم رو 1
1391/06/31 18:21
دو سه روز اول حس می کردم که توی بازی شطرنج با یک سرباز حریف مات شدم. مات مات بودم. حالا ولی حس می کنم یک مهره ام، یک سرباز که باید آرام تر از آرام مسیر منظم و چارچوب بندی شده ی خانه های شطرنج را طی کنم به فرمان و دست و دستور دیگران.
-
خبردار 1
1391/06/31 18:13
این روزها باید پیامبری باشم در اعماق به ظاهر آرام ولی پر تلاطم یک اقیانوس؛ در شکم یک ماهی بزرگ. آنقدر می شود تحمل کرد تا روزی ماهی به ستوه آید و برای خودکشی به ساحل برسد. رسالتم فهمیدن چارچوب ها و قواعد و جبر است. قدر داشته ها را دانستن است. تنهایی ست.
-
ندارم
1391/06/09 12:40
زهراسادات را می خواستند ببرند حمام، گفت: "حموم ندارم!" گفتم چقد جالب! از همان موقع هی می گویم سربازی ندارم! سربازی ندارم!
-
گذرانم
1391/06/07 04:46
این روزها هم دارد می گذرد. مثل انتظار رفتن از قصر و راحتی به زندان و سختی ست. انگار آدم می داند که می خواهد به کما برود.فرقش این است که این بیهوشی با درد است. این روزهای قبل از خدمت هم دارد می گذرد. چه کمایی چه خدمتی چه و چه و چه... حالا چند روزی می شود که توی این قصرم و هیچ اتفاق نمی افتد.* جز فشار گرم دست دوست...
-
از من
1391/06/05 12:46
اگر بایستم قلبم اگر بروم جان باشم ملالم و نباشم یاد داد ای داد
-
سرگیجه
1391/05/30 07:35
از آن حس ها دارم. مثل تردید زمان تولد. مثل ترس هنگام مرگ. از آن حس ها دارم که هیچوقت حس نکردم.
-
ارجعی الی...
1391/05/26 08:32
هیچ چیز نجاتمان نداد نه پماد سوختگی نه چسب زخم نه کمر بند ایمنی نه دستگاه شک نه خانه های ضد زلزله _ مطمئن؟ _نه هر روز ذخیره می شدیم برای مبادا همه از خاک بودیم زمین گرسنه ولی زودتر هضممان می کرد باز گشتمان به او بود
-
ماقبل تاریخ ِ خونی که در رگ ما جاریست
1391/05/25 06:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 انار اما، خون است خون قدسی ِ ملکوت، خون زمین است مجروح از سوزن سیلابها، خون تند ِ بادهاست که میآیند از قلهی سختی که بر آن چنگ درافکندهاند، خون اقیانوس ِ برآسوده و خون دریاچهی خفته . ماقبل تاریخ ِ خونی که در رگ ما جاریست در آن است . انگارهی خون است محبوس در...
-
و رقص دعایی ست مستجاب در لحظه ای که زمین می لرزد
1391/05/24 18:16
نخ بادبادکی که فراز ویرانه ها، به پرواز خود ادامه می دهد، در مشت کودکی زیبا خواهد بود، کودکی مرده. عنوان پست و این سطر هر دو از شعر بلند شقاقلوس / بیژن الهی اند.
-
خرابم
1391/05/22 06:10
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اسم زلزله که میاد دلم بدجور می لرزه. یاد اون روزای بم می افتم و آوارگی همه مون... یاد یاد یاد... نمی دونم چی میشه گفت وقتی زجر خاک و خونو یه عده دارن می کشن و من نشستم اینجا پشت سیستم و پست میذارم که:"وقتی زلزله میاد دلم بدجور می لرزه... اه... فقط می دونم زمین...
-
Q
1391/05/21 14:51
زهراسادات آمد پائین و طبق معمول گفت: دایی می سم برام خرگوش بازی بیار. و طبق معمول برایش خرگوش بازی آوردم. خیلی نگذشته بود که گفت:خسته شدم. می خوام بوِنیسم! یک فایل وُرد باز کردم و گفتم بفرمائید بونیسید! گفت: چی بونیسم؟! بادتُنت بونیسم؟! گفتم بونیس ببینم بادتُنت. روی کیبورد نگاه کرد و نوشت: Q
-
دلم از شب نشینی های زلفت دیر می آید*
1391/05/20 06:26
چه قدر فرق است باریک تر از مو فراق تو فراغ تو. مطلع غزلی از محمدعلی مجاهدی: دلم از شب نشینی های زلفت دیر می آید مسیرش پیچ در پیچ است و با تاخیر می آید
-
فا-
1391/05/18 05:09
نشسته به زخمه ی تار نشسته چنان که بگوید فا- تا پهلوش بشکافد... هوشنگ آزادی ور
-
هیزم
1391/05/17 06:35
مولانا در جایی از مثنویِ عظیم* قصه ی نوح و کشتی اش را می گوید. که حکایت بیابان بی آب و کشتی ساختن و استهزاست. نوح فقط الوار به الوار دارد می سازد. بدنه و عرشه و بادبان و سکان را. و مردمان به سخره اش می گیرند که از این بیشتر نمی شود دیوانه شد. درست است نوح در بحر خودش غرق شده و دیوانه وار می سازد. چون به صورت دیوانه...
-
من کودک عاقبت های به خیر هستم
1391/05/16 05:51
رفتم که آرزوی چهره بمانم نامی که نمی توانم بلند بخوانم بدانم یادم برود روی تخته ی کهنه با خودنویسم منگ ومداد و معلم بنویسم باغم میان پنجره افتاد مشقم از لبان ساده گریخت چراغم از هزار شکوفه روشن شد آسمانم از ساقی ستاره ام از ساغر پشت هوا شبح شدم از بند شتاب بهار در آلت آهنگ و خلوت کنار از باد در بازو افتادم و عشق رنج و...