ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
روی دیوار دستشویی ها یا توی کمدها یا توی کتابهای دعای توی مهدیه و هر جا که بشود به نوعی نوشت و با دیگران از طریق این به جا گذاشتن رد، رابطه برقرار کرد؛ قدیمی ها و جدیدی ها نوشته های تکراری زیادی نوشته اند. " چون می گذرد غمی نیست." این از جمله های بسیار پر کاربرد و تکراری روی در و دیور توالت و دیگر اماکن نویسندگی ست! "چون می گذرد غمی نیست" در واقع خیلی بیشتر از یک جمله است. از طرفی در پس و پشت خودش تمام غم هایی که یک سرباز توی اجباری می خورد را در شکم خود پنهان کرده یا بهتر بگویم نادیده می گیرد و این التیام را برجسته تر می کند که هر چه هست می گذرد.گذشتن زمان دلخوشی هر کسی ست که به اجباری دچار است. اما واقعا زمان می گذرد؟ از چه می گذرد؟ چگونه می گذرد؟ از ما می گذرد؟ یا از خودش می گذرد؟ با چرخ های آج دار خرد کننده می گذرد یا لاستیک سائیده شده؟ زمان گذرگاه خویش است یا گذرگاه آدمی؟ گذرگاه اتفاقات است یا تصورات؟ آیا واقعا چون می گذرد غمی نیست؟ یا اینکه واقعا بزرگترین غم همین است که می گذرد؟ بی مهابا. مسن می کند آدمی را و می گذرد و ... چون می گذرد... غمی... غمی... غمی...