تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

بخیر

 

   دو سه شب پیش جمکران بودم. میان حیاط‌ها قدم می‌زدم. به جایی برخوردم که همین یکی دو سال پیش داشت می‌شد پاتوق نشستنمان. که اجباری مجبورم کرد دور بشوم از آنجا و دوستی از آن جمع سه چهار نفری مبتلا شد به هر چه درد. یادم به آن زیرانداز و خوراک و حرف‌ها و اشک‌ها و لبخندها افتاد. ماندم. گفتم یعنی چه خبر است این دنیا. چرا اینطور می چرخد و فهم ما نمی فهمد که چرا. یادم را گذاشتم زیر همان طاق و آمدم. حالا فکر می کنم همین روزها روز تولد آن دوست باشد که حالا یک سال است روی تخت بیمارستان هر درد و بیماری لاعلاجی به جسمش افتاده. لابد هیچ کس هم جز او نمی فهمد این همه ابتلای یکباره ی بی مقدمه را چطور تاب بیاورد. برایش فقط می توانیم دعا کنیم. یعنی می شود روز تولدش از جا برخیزد و همه را مبهوت کند و بگوید من دوباره متولد شدم؟ شدن که می شود. دعا می کنیم.