-
جلسه رونمایی از "تاووش" و "نیوه ی نیمدار" مهدی یزدی
1396/05/17 01:32
-
مرا نکاوید
1396/04/23 00:59
مرا نکاوید مرا بکارید من اکنون بذری درستکار گشتهام مرا بر الوارهای نور ببندید از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید گوشهایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند چشمانم را گلمیخ کنید و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید در سینهام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم...
-
...
1396/02/30 18:52
فراق لهجه ای صحرائیست... بیژن الهی
-
[ بدون عنوان ]
1395/12/04 19:14
بچه ها داشتند از من بالا می آمدند. هر کدام یک جایی از من به سمت قله. بعضی ها غر غر می کردند. بعضی ها ساکت و آرام بالا می آمدند. بعضی ها می خندیدند و می دویدند. من هم خوشحال بودم. بالاخره از این تنهایی و سرما در آمده بودم. آرام و بی صدا از قدمهای بچه ها که فشرده می شد بر تنم لذت می بردم. من کوهم و شایسته ی ایستادگی. و...
-
تنگ است بر او هر هفت فلک، چون می رود او در پیرهنم...
1395/11/13 18:59
در دیداری دوباره از خانه و اماکنی که دوران کودکی را در آن سپری کردیم ناگهان با حقیقتی مواجه می شویم که پیش از این مقیاسی دیگر داشت. واقعا این خانه این قدر کوچک بود؟ این حیاط که در آن بازی می کردیم؛ این حوض چقدر آب رفته؟! چه بلایی سر باغچه آمده که دیگر نمی شود پشت درخت هایش پنهان شد؟ در ابهامی می مانیم از پاسخ به این...
-
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
1395/03/27 18:35
آمدم دو سه تا کتاب پیدا کنم. چند خط پیدا کردم. چند خطِ خودم. پیام- نوشته. یکهو دلم یک طوری که در گذشته می شد، شد. شد پُر. از یاد روزهای نه آنقدر دور که مات باشند و نه آنقدر نزدیک که لمس. یاد آدم هاش. و آدم و آدمش. و مَن و مَنش. بی هوا افتادم میان این همه یاد. پر شدم و فقط می دانم این یادها عزیزند که هستند.
-
مامانی...
1394/09/25 14:38
مادربزرگ دوست وقتی، آنقدر مادربزرگ بود؛ که مادربزرگ همه بود.
-
و حیاتی فی مماتی...
1394/02/22 01:22
وقتی خفاشی چند را با حِربا 1 خصومت افتاد و مکاوحت 2 میان ایشان سخت گشت و مشاجرت از حد به در رفت. خفافیش اتفاق کرند که چون غسق 3 شب در مقعر فلک مستطیر شود و رئیس ستارگان در حظیره ی افول هوا خیمه زند، ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و بر سبیل حراب حربا را اسیر گردانند تا به مراد دل سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیّت...
-
همین که نیستی در دی ماه بلرزی...
1393/10/01 02:37
" برای موسی هنگام که ما بر زمینیم و ترس لرزیدن برمان داشته" به التماس در دی ماه وقتی آفتاب پینه بسته بود از خاک درآمدی از تقلای سپیده تا صلاه ظهر نوری که از شیشه نمی گذشت صورتت را بریده بود خواستم دراز بکشیم زیر آسمان تابستان که زمستان ها قبرستان ستاره ها بود که پوسته می اندازد از رنگ و بالاتر از سیاهی ست...
-
اشاراه ای...
1393/09/30 03:50
اشاره ای تا ابر به خود برسد و لطافت دود را بفهمی تنها اشاره ای که از انگشتانت افتاده.
-
بی که حرفی...
1393/09/25 02:27
بی که حرفی داشته باشم بزنم! کتاب را خم می کنم تا نور در افق مهتابی چشمم را بزند یادم افتاد به آنها که کوری نگذاشت بخوانم چشمم سوخته و چه معرفتی ست در چشمی که می سوزد.
-
حسین علی...
1393/09/22 08:22
به ذکر جلی چله به سر آمد
-
دل آبله ام...
1393/09/21 09:38
معادل حرم نه که دلی داشته باشم آقا مرگ ترسم از نیامدن دل آبله ام.
-
وادی السلام...
1393/09/18 02:44
امیر چند عکس از وادی السلام فرستاد. من هم که دیوانه ی قبرستانم. دیوانه شدم امشب... دلم میخواهد شب های درازی توی وادی السلام بیدار بمانم پیش از اینکه توی قبرستانی نو نوار همین دور بر بخوابم....
-
بگو...
1393/09/11 02:46
بگو! طوری که نشنوند در خم رکعت کو کو_ کو کو
-
من اسرافم...
1393/08/26 01:56
من اسرافم به تنازع تنهایی لاشه ای شب مانده بی شغالی که بیابدش
-
من هیچ نگفتم ...
1393/08/01 03:40
من هیچ نگفتم به جای خودم که تنها جایم بود در تحریر بیداد ابرها مسئله بودند و آدمها خیال می کردند و حرف می بافتند من اما می دانم کاتبی ست صدا را می نویسد به خط و خطی که نمی دانم.
-
نوار کهنه...
1393/07/30 03:23
نوار کهنه پشت کمد مرا می خواند هوا دارد یکبار نروم به خلسه بمانم که اینجا کجاست
-
نمی نشستم اگر...
1393/07/29 02:28
نمی نشستم اگر این صندلی نبود و مردن اقدام بود خستگی نبود اگر گوشه ی کاغذ اذان می نوشتم و خواب پر می کردم حیف تنها صدای خاک بیل گورکن است.
-
شمایل انگور بود و ...
1393/07/26 03:53
شمایل انگور بود و نور ریشه کرده بود عجب محال تازه ای پیش از رسیدن رفته بودم
-
وقتی ست...
1393/07/24 02:48
وقتی ست نیت نمی کنم ولی از التهاب قلب خون جریان ساده ای ست
-
سکونت
1393/07/19 03:05
حال و هوای این صفحه هم گفتن دارد. دارد در حرکت خود به سکونی دلچسب می رسد. دلچسب از این بابت که خیلی رفت و آمدی ندارد و فقط خودم هر شب براندازش می کنم و گاهی هم تو. می آیی و می خوانی و نظرات را باز می کنی و می نویسی نرگس ها... و بعد حرفی می زنی. فکر می کنم اینجا دارد به آن مرحله از سکون می رسد که از همینجا آرام صدایت...
-
پِرت
1393/07/08 02:35
از این هفته به بعد منتظرِ می مانم میمانم و برای روزهای بعد دعا می کنم کتابی که می خوانم است می خوانم چایی که می خورم می خورم سیگاری که می کشم است می کشم حرفهایی که می زنم است می زنم از شنبه که تعطیل نیست اگر نشد یکشنبه شاید دوشنبه یا سه شنبه چارشنبه پنج شنبه هم که شب جمعه است.
-
اینگونه...
1393/07/07 02:30
چیزی میانه ی نداری و ندانم کاری. ندانم انجامی و نمی دانم آغازی. چیزی حول وحشت و سکون. چیزی پائین دستِ هست. چیزی از این دست...
-
کبوتری که...
1393/07/05 04:18
کبوتری که فرو می آید، هوا را با شعله ی دهشت و هاج می درد، و زبانهای آن شعله، تنها رهایی از گناه و خطا را جار می زنند. تنها امید یا تنها حرمان؛ بسته است به اینکه کدامین یک از هیمه های مردم سوز را برگزینیم تا آتش از آتش باز خردمان. پس زجر را کدام کس ساخته است؟ عشق. عشق نام ناآشنایی است،پشت دستانی که پیراهن تحمل ناشدنی...
-
در جستجو
1393/07/04 18:57
ترس پرت شدن و خسته ی کوه کندنم ادای کلام در می آورم در دهن دره ای عمیق.
-
غمبادی...
1393/06/28 03:26
غمبادی که دل را پرچم کرده بی مسیر می آید . به قبرم قسم پیش از گریه بیدار بودم
-
سرفه
1393/05/16 08:40
"باید به اطلاع همه ی عزیزان و سروران گرامی برسانم که مراسم ختم همه ی ما برگزار خواهد شد!" این را که گفت گلوی همه ی حاضرین در جلسه خشکید و به سرفه افتادند.
-
..
1393/05/01 05:21
پروردگارا ! اصلن حواسم نیست
-
عجب اموات خوش حالی
1393/04/25 06:52
چه گرمایی ست تابستان قبرستان عرق می ریزد از زنده عرق می گیرد از مرده زمان بی گردش و از حال افتاده زمین بی راه، دهان وا کرده از لالی نسیمی سایه می اندازد از آن قبرهای ساکت و خالی.