-
نانٍ خشکٍ درو
1393/04/23 05:38
دو سه بار قصد کردم فحش بدهم. آمد و چرخید روی زبانم و برگشت. معده ام می سوخت. غصه داشت. آخر سر قبر خالی و اینقدر بی خیالی. بی خیالی که نه از آن بیخیال دنیا و امورات و اتفاقاتش. انگار نه انگار که اول و آخرش یک روز نه چندان دور توی یکی از همین جاهای خالی زمین با خاک رویت را می گیرند. گفتم به تو چه که چه و چه. مرده. مگر...
-
مشکی
1393/04/22 05:25
و از میان رنگها تنها مشکی را به رسمیت می شناسد مشکی هم باید داغ باشد پیش از رسیدن به خاک و فاتحه ای که از دهن می افتد.
-
سرّ من از ناله ی من دور نیست...
1393/04/18 05:20
ای کمی مردن مگر ظرف کلام تو شوم قاسم هاشمی نژاد هنوز در پی آن سئوالم که نمی دانم چیست و چه سئوالی بهتر از آن که نمی دانی و به جستجوش می میری.
-
خشت اول
1393/04/11 02:57
یکی غم از دل من پای باز پس ننهد که دست دست بدیگر غمیم نسپارد ظهیرالدین فاریابی چه ای که تاریکی چاهی و روشنی ماه؟ مرا می کشی آخر در این سوال ای مرگ. مرا تجربه کن. نمی دانم اصلن نوشتن چطور بود.... دورم اگر دیر نباشم.
-
فاخلع نعلیک...
1393/02/30 19:46
موسی کفشاتو در آر خسته شدی داداش...
-
بخیر
1392/09/03 23:17
دو سه شب پیش جمکران بودم. میان حیاطها قدم میزدم. به جایی برخوردم که همین یکی دو سال پیش داشت میشد پاتوق نشستنمان. که اجباری مجبورم کرد دور بشوم از آنجا و دوستی از آن جمع سه چهار نفری مبتلا شد به هر چه درد. یادم به آن زیرانداز و خوراک و حرفها و اشکها و لبخندها افتاد. ماندم. گفتم یعنی چه خبر است این دنیا. چرا...
-
بسته ی هستی
1392/08/30 00:33
برای ف.ق که پیغام گذاشته خسته از دنیاست و به مردن به دست خودش فکر می کند. من یک بار علنی و یک بار غیرآن با خودکشی دوستانم مواجه شدم. یکی چیزی را از دست داده می دید و قافیه را به دار باخت.(که همین چار پنج روز پیش سالمرگش گذشت درست پنج سال پیش یک روز برفی) و دیگری که دنیا را چون عروس نوجوانی زیبا و خوشبستر میدید که...
-
به سوی آب می روم کمان ماه در آرزوی گلویم...
1392/08/22 23:49
حال زمان یادگیری نام گلی است که پنج پَرَک داشت و هفت زبان زهرآگین پیچیده بود بر هفت پرچم زخمینش شب تلخی است ماهِ تلخ کمان پذیرفتنی ! سلام به انحنای کشیده ات . از هفت پیکر بهرام اردبیلی
-
که سخت ناخواناست...
1392/08/18 22:18
بیمار بودم این روزها و کسالت تو بیمارترم کرده همسرم. آشفته و پریشان و دلخوش به آرامش لبخند تو که خدا را شکر کنم که خنده هنوز می آید به لبهایت. بعضی وقتها فکر می کنم هر کس همسر من می شد جز تو، خندیدن را از یاد می برد. این منِ نمی دانم چه مرگ شده را فقط تو تحمل می کنی. بستر بیماری تو بستر غم من را گسترده تر می کند. نماز...
-
من کور خواب شنیده...
1392/08/14 23:30
زمانی ست که حرف خواب می بینم. یا بهتر اینکه بگویم حرفخواب میشنوم. خواب سیاه و تاریک بی هیچ تصویری. انگار کور خواب دیده. اما چه حرف هایی. هایی هایی هایی. اما من هیچ چیز نمی دانم از آن حرف ها انگار و هیچ چیز نمی فهمم از آنها هر بار. به خواب هام یک صدا شنیدم...
-
رساله
1392/08/11 00:30
نمی دانم بوی نم پائیزی ست یا تاثیر روزانِ ابریِ پیش از محرم یا یادداشت محسن صبا در این شماره با تاخیر ۷ که بدجور اینجایی نیستم این روزها انگار. حواسم که پرت حوادث الهی ست و از هوشم انگار درصد ناچیزی در دسترسم مانده. باقی تمام خیال و ناخودآگاه و آرزو و وهم است. نمی دانم این چیزهاست یا چه چیزی که دلم بدجور هوای مهدی را...
-
شیفت شب
1392/07/29 00:08
شعر نو در آستانه ی کیبورد؛ چون برق از اشاره ی انگشتان سوزان سوزان رفت و پرید. کیبورد ای شاعر شعرهای نیامده شعراتو کی برد؟!
-
همسایه ی عزیز
1392/06/30 01:00
دو قدرت، به طور متناوب اما دائمی، باید که در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستن به خود درآمدن. ... خارج شدن از خود، دیگران و رنج هاشان و فکرهاشان زا به شما می شناساند که بدون آن شناسائی، شما مبتدی کار خود خواهید بود و اثر شما ساده و خام و بسیار ابتدایی و غیرقابل بقاء در محیط کمال واقع خواهد شد. بدون آن، خودپسندی های...
-
ای اندوهِ من
1392/06/18 18:52
ای اندوهِ من سلانهی تو را بودن را بسیارها دیدهام در خاکسترِ خستهی لباسِ از راه آمدهات از کوچهمان میگذشتی و با خود نامرتب حرف میزدی بسیار با نزاکتِ دستمالِ از جیب در رفته گردن خشکیده عرق بسیارها دیدهام چه به شتاب با خود بی خود حرف میشنیدی و چه سلانه میرفتی پیرتر از آنکه کسی به تو بودن نگاه شود و معمولیتر از...
-
خونه قبر
1392/06/01 19:01
دست من نیست این پریشونی اینکه باز قشقرق به پا کردم مث دیوونه های خواب زده در ابرا رو باز وا کردم آسمونم مقصره که همش واسه ی من خودشو می گیره هی نمیگه چه مرگشه از صبج هی نمی باره هی ... نمی میره یا همین خونه این اتاق این در که به واموندگیشون وابسته ن اسمش اینه که جون پناه منن چشمشونو رو زندگیم بستن خونه ای که نداره...
-
ریزگردان ریه
1392/06/01 05:17
اَبَر ابرها! آسمان را قُرُق کرده خاک کمی خشک به رسمی جدید غیورانِ غرّانِ غرقی! شما را چه باک خدا را نمی از آلام خاکی به خاک عالمی نفس می کشند.
-
[ بدون عنوان ]
1392/05/11 03:10
غمگینم. مثل خبر بستری شدن احمدرضا غمگینم. کبریت بکش احمدرضا. من هنوز می توانم به این روشنایی محدود بگریم.
-
[ بدون عنوان ]
1392/04/07 02:39
داشتم نوشته های سال گذشته را می خواندم. مخصوصن نظرات را. واقعا انسان می تواند بی مخاطب نفس بکشد؟ دلبستگی ام به تاملات و تحملات بیش از پیش شد.
-
پَر
1392/04/05 22:47
کلاغ پر است. همه انگشت اشاره شان را می آورند وسط و بعد مثلا اگر بگویی کلاغ همه دستشان را می آورند بالا که پر. به جز عده ای که یا عقلشان معیوب است یا حواسشان نیست. یا اگر بگویی شیر همه دستشان پائین می ماند که شیر که پر ندارد و الخ. به جز همان هایی که گفتم. خلاصه بازی گاهی طوری می شود که نام جانوری پیش می آید که...
-
؟_؟
1392/03/19 13:53
حس پائولو را دارم. مالدینی. هنگامی که همه چیز به او بستگی دارد. او که با همه ی وجود دفاع کرد ولی گل خوردند و حالا این آخرین ضربه ی پنالتی می تواند شادی ها و هیاهوها را از چهره ی نیمی از تماشاگران به چهره ی مضطرب و نگران نیم دیگر بکشاند. و اشکها را از گونه های این چند هزار نفر به گونه های چند هزار نفر دیگر ببرد. حس...
-
حکم
1392/03/17 03:15
کسی که تجربه ی ناموفقی در محکم بودن داشته همیشه سعی می کند دیگران را آنقدر بپیچاند تا هرز شوند. و با "پیچ گوشتی" خود قصد دارد همه ی پیچ های محکم زندگی اطرافیان را هرز کند. و مقصود اول همیشه همان هایی هستند که به دیوار زندگیشان تکیه محکمی دارند. کسی که تجربه ی هرز خود را در کلمات معقولانه و گاهی معصومانه ی...
-
خیلی از آن شکسته ترم
1392/02/29 15:20
...حرفهای قشنگ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم آه، خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم پدرم گفت دوستت دارم؛ پس دعا می کنم پدر نشوی مادم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم... مهدی فرجی
-
[ بدون عنوان ]
1392/02/28 22:27
ربنا لا تحملنا ما لا طاقة لنا به...
-
پیرمرد و دریا
1392/02/21 23:04
من دیگر پیر شده ام و باید برای به دست آوردن هیچ دل به دریا بزنم. فقط و فقط برای اینکه ماهی بزرگ زندگی ام را به بازار تاراج کوسه ها ببرم. فقط و فقط برای اینکه رنجور و خسته ولی با افتخاری غمگین و تنها از میان مردمم رد شوم.
-
نگاتیو چشمهایت
1392/02/16 22:45
قرار بر چشم تو بود، نگاتیوی به رنگ قهوه ای سوخته، از نیمه ی پر چشمت ببین ، ببین که ما دیگر آلبوم شدیم ، گوشه ای تاریک ، ما تاریک شدیم و توی چشمهایت سوختیم ، ما دیگر دیده نمی شویم ما سراپا چشمیم، تو هنوز تا هرگز دیده می شوی، تو دیده ی ما، تو دیدن مایی.
-
اما چه چشمهایی هان انگار یک جفت خرما
1392/02/13 01:47
چشمهای زیبایی داشت که پیرمردهای محل آرزو می کردند کاش دیرتر به دنیا می آمدند... سال بد سال باد سال شک سال اشک...
-
...
1392/02/05 23:10
حتی ترسوها هم می توانند سختی را تاب آورند، اما فقط شجاعان می توانند تعلیق را تحمل کنند.( مینیون مک لافین)
-
...
1392/01/23 19:46
دایی جون میترسی و می ترسم دیگه Q رو بادکنک ننویسی...
-
قابممه
1391/12/29 16:31
خواهر زاده م(زهراسادات) میگه: غدای بچه ها رو باید تو قابممه گرم کنیم!
-
بچه دراکولای دوست داشتنی
1391/12/20 22:02
مجتبی معاف شد. یعنی از همان اولش هم می دانست که نباید خدمت کند ولی از سر هیجان(با تلفظ خاص حرف ج، چیزی بین ژ و ج) جویی اش آمده بود خدمت. خودش می خواست خدمت کند ولی فکر نمی کرد حمالی نصیبش شود. بهترین هم خدمتی ام بود. تر و فرز و کاری. همه کار می کرد و همه کار به جا و نا به جایی بهش می سپردند. سنی نداشت هنوز هیجده سالش...