ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
ای اندوهِ من
سلانهی تو را بودن را بسیارها دیدهام
در خاکسترِ خستهی لباسِ از راه آمدهات
از کوچهمان میگذشتی و با خود نامرتب حرف میزدی
بسیار با نزاکتِ دستمالِ از جیب در رفته گردن خشکیده عرق
بسیارها دیدهام چه به شتاب با خود بی خود حرف میشنیدی
و چه سلانه میرفتی
پیرتر از آنکه کسی به تو بودن نگاه شود
و معمولیتر از آنکه کسی به بی تو بودن برخورده شود
گاه میدیدم که گاه میایستادی اما نگاه میکردی اما را
و آسمان دور میشد
دهانت از تیرگیِ دستانت رها میشد
نفسی به عمق وازدهی کوچه
و میرفتی می نمیدانم اما به کدام خانه
آنقدر اما آن قدر دیدهامت
که بیگانهی منی
شاید بشود دعوتت کنم روزی
به خیابانی
به تصادفی
از:
بنفشتر از خود با خیابانهای خاموش / محمدرضا اصلانی
منم وقتی خوندم این شعرو تو کتابش خوشم اومد
خب منم وقتی خوندم خوشم اومد
خوشبختیتون مبارک
شما حتمن قدر هم رو بیشتر از هرکسی خواهید دونست
چون راحت نبوده به هم رسیدن
ممنون از لطفتون...
سلام می سم .چه حس خوبی یه وب رو باز کنی و شعری روببینی که حرف خودته وبارها این رو بخونی
سلام میثم جان؛ موسیقی این شعر را دوست دارم . البته شما را بیشتر دوست داریم ولی دوستان شاعر دیگه یادی از ما نمی کنند. به قول هانی صرفا
صرفا می تونم بگم
ای جان...
من شما را نیزتر دوست می دارم
عاشقانی که رسیدند به هم می گویند
عشق هایی که به وصل می رسد ناکامی است
احسنگ
آنقدر اما آن قدر دیدهامت
که بیگانهی منی
چقدر شعر بود این