تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

نوار کهنه...


نوار کهنه پشت کمد
مرا می خواند
هوا دارد
یکبار نروم به خلسه
بمانم
که اینجا کجاست

نمی نشستم اگر...


نمی نشستم اگر
این صندلی نبود
و مردن اقدام بود
خستگی نبود اگر
گوشه ی کاغذ
اذان می نوشتم و
خواب پر می کردم

حیف
تنها صدای خاک
بیل گورکن است.

شمایل انگور بود و ...


شمایل انگور بود و
نور
ریشه کرده بود
عجب محال تازه ای
پیش از رسیدن رفته بودم

وقتی ست...


وقتی ست
نیت نمی کنم ولی
از التهاب قلب
خون
جریان ساده ای ست

سکونت

 حال و هوای این صفحه هم گفتن دارد. دارد در حرکت خود به سکونی دلچسب می رسد. دلچسب از این بابت که خیلی رفت و آمدی ندارد و فقط خودم هر شب براندازش می کنم و گاهی هم تو. می آیی و می خوانی و نظرات را باز می کنی و می نویسی نرگس ها... و بعد حرفی می زنی. فکر می کنم اینجا دارد به آن مرحله از سکون می رسد که از همینجا آرام صدایت کنم و بگویم دوستت دارم.

تولدت مبارک.

پِرت


از این هفته به بعد منتظرِ می مانم میمانم
و برای روزهای بعد دعا می کنم
کتابی که می خوانم است می خوانم
چایی که می خورم می خورم
سیگاری که می کشم است می کشم
حرفهایی که می زنم است می زنم
از شنبه که تعطیل نیست
اگر نشد یکشنبه
شاید دوشنبه
یا سه شنبه چارشنبه
پنج شنبه هم که شب جمعه است.

اینگونه...


چیزی میانه ی نداری و ندانم کاری. ندانم انجامی و نمی دانم آغازی. چیزی حول وحشت و سکون. چیزی پائین دستِ هست. چیزی از این دست... 

کبوتری که...


کبوتری که فرو می آید، هوا را با شعله ی دهشت و هاج می درد، و زبانهای آن شعله، تنها رهایی از گناه و خطا را جار می زنند. تنها امید یا تنها حرمان؛ بسته است به اینکه کدامین یک از هیمه های مردم سوز را برگزینیم تا آتش از آتش باز خردمان.
پس زجر را کدام کس ساخته است؟ عشق. عشق نام ناآشنایی است،پشت دستانی که پیراهن تحمل ناشدنی شعله را ببافتند؛ پیراهنی که نیروی انسانی، توان کندنش را ندارد. او باریده ی آتش یا آتش، ما فقط می زیییم و دم می زنیم.


از چهار کوارتت تی اس. الیوت
گردانده ی مهرداد صمدی

در جستجو


ترس پرت شدن و
خسته ی کوه کندنم
ادای کلام در می آورم
در دهن دره ای عمیق.