تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

اشاراه ای...


اشاره ای تا ابر
به خود برسد
و لطافت دود را بفهمی
تنها
اشاره ای
که از انگشتانت افتاده. 

بی که حرفی...


بی که حرفی داشته باشم بزنم!
کتاب را خم می کنم تا نور
در افق مهتابی چشمم را بزند
یادم افتاد به آنها
که کوری نگذاشت بخوانم
چشمم سوخته و
چه معرفتی ست در چشمی که می سوزد.

حسین علی...


به ذکر جلی

چله به سر آمد


دل آبله ام...


معادل حرم
نه که دلی داشته باشم آقا
مرگ ترسم از نیامدن
دل آبله ام.

وادی السلام...


امیر چند عکس از وادی السلام فرستاد. من هم که دیوانه ی قبرستانم. دیوانه شدم امشب... دلم میخواهد شب های درازی توی وادی السلام بیدار بمانم پیش از اینکه توی قبرستانی نو نوار همین دور بر بخوابم....

بگو...


بگو!
طوری که نشنوند
در خم رکعت
کو کو_ کو کو