تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

همسایه ی عزیز

 

دو قدرت، به طور متناوب اما دائمی، باید که در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستن به خود درآمدن. ... خارج شدن از خود، دیگران و رنج هاشان و فکرهاشان زا به شما می شناساند که بدون آن شناسائی، شما مبتدی کار خود خواهید بود و اثر شما ساده و خام و بسیار ابتدایی و غیرقابل بقاء در محیط کمال واقع خواهد شد. بدون آن، خودپسندی های شما و جهالت شما میزان قرار خواهد گرفت. به خود در آمدن مقدمه ی یافتن خلوت است که درونی های شما به آن وسیله به حد بلوغ می رسند...  

 

از حرف های همسایه / نیما یوشیچ

ای اندوهِ من

ای اندوهِ من

سلانه­ی تو را بودن را بسیارها دیده­ام

در خاکسترِ خسته­ی لباسِ از راه آمده­ات

از کوچه­مان می­گذشتی و با خود نامرتب حرف می­زدی

بسیار با نزاکتِ دستمالِ از جیب در رفته گردن خشکیده عرق

بسیارها دیده­ام چه به شتاب با خود بی خود حرف می­شنیدی

و چه سلانه می­رفتی

پیرتر از آنکه کسی به تو بودن نگاه شود

و معمولی­تر از آنکه کسی به بی تو بودن برخورده شود

گاه می­دیدم که گاه می­ایستادی اما نگاه می­کردی اما را

و آسمان دور می­شد

دهانت از تیرگیِ دستانت رها می­شد

نفسی به عمق وازده­ی کوچه

و می­رفتی می نمی­دانم اما به کدام خانه

آن­قدر اما آن قدر دیده­امت

که بیگانه­ی منی

شاید بشود دعوتت کنم روزی

                                            به خیابانی

                                            به تصادفی  

 

از:
بنفش­تر از خود با خیابان­های خاموش / محمدرضا اصلانی

خونه قبر


دست من نیست این پریشونی 
اینکه باز قشقرق به پا کردم 
مث دیوونه های خواب زده 
در ابرا رو باز وا کردم


آسمونم مقصره که همش 

واسه ی من خودشو می گیره 

هی نمیگه چه مرگشه از صبج 

هی نمی باره هی ... نمی میره 


یا همین خونه این اتاق این در 

که به واموندگیشون وابسته ن 

اسمش اینه که جون پناه منن 

چشمشونو رو زندگیم بستن 


خونه ای که نداره مهمونی 

با اتاقی که مث یه قبره 

با دری که نه بازه نه بسته س 

نه واسه حال خونه بی صبره 


من همین آسمون ابری ام و 

رعد و برقم تو دستای باده 

من همین خونه قبر تنهام که 

زیر بارون تو کوچه وایساده 


تو همین حال کهنه زنگ زدم 

حق بده حال من پریشونه 

در این خونه قبر و هیچکی نزد 

مرگ من  زودتر بیا خونه... 



ترانه نمی نویسم... اما گاهی آنقد مقبوضم که...
از ارتکابات سال گذشته است.

ریزگردان ریه


اَبَر ابرها!

آسمان را قُرُق کرده خاک 

کمی خشک به رسمی جدید 

غیورانِ غرّانِ غرقی!

شما را چه باک

خدا را نمی

از آلام خاکی 

به خاک عالمی 

نفس می کشند.