تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

قابممه

خواهر زاده م(زهراسادات) میگه: غدای بچه ها رو باید تو قابممه گرم کنیم!

بچه دراکولای دوست داشتنی


مجتبی معاف شد. یعنی از همان اولش هم می دانست که نباید خدمت کند ولی از سر هیجان(با تلفظ خاص حرف ج، چیزی بین ژ و ج) جویی اش آمده بود خدمت. خودش می خواست خدمت کند ولی فکر نمی کرد حمالی نصیبش شود. بهترین هم خدمتی ام بود. تر و فرز و کاری. همه کار می کرد و همه کار به جا و نا به جایی بهش می سپردند. سنی نداشت هنوز هیجده سالش نشده بود واقعا. دلم برایش خیلی تنگ می شود و می دانم در نبود او روزهای سخت تری پیش رو دارم. 

دائم در حال خواندن آهنگهای برو بکس و این و آن و گاهی سیاوش و مسخره خوانی به سبک خودش بود. هنوز طنین خنده دارِ "باشه باشه بهش می گم" اش یا " نقشه عوض شده" اش و خیلی حرفها و تکه کلامهاش  توی ذهنم می پیچد. وقتی می خندید دندانهای نیشش که جلوتر از دیگر دندانهایش در آمده اند خودنمایی می کرد. من عاشق خنده هایش بودم که او را شبیه به یک بچه دراکولای مهربان می کرد. خوش به حالت مجتبی. خدافظ بچه دراکولای دوست داشتنی من.


ندارم


زهراسادات را می خواستند ببرند حمام، گفت: "حموم ندارم!"
گفتم چقد جالب! از همان موقع هی می گویم سربازی ندارم! سربازی ندارم!

Q


زهراسادات آمد پائین و طبق معمول گفت: دایی می سم برام خرگوش بازی بیار. و طبق معمول برایش خرگوش بازی آوردم. خیلی نگذشته بود که گفت:خسته شدم. می خوام بوِنیسم! یک فایل وُرد باز کردم و گفتم بفرمائید بونیسید! گفت: چی بونیسم؟! بادتُنت بونیسم؟! گفتم بونیس ببینم بادتُنت. روی کیبورد نگاه کرد و نوشت:

Q




پول برق جدا...


با این مثل که میگه زن چراغ خونه ست موافق نیستم. نه که منکر حضور روشنایی بخش زن به هر خونه ای باشم ها نه؛ حرف اینه چراغ یه کلید یا پریزی چیزی داره که هر وقت واقعا نیازی نداشتی خاموشش میکنی.


مخصوصا تو این وضع هدفمندی یارانه ها.... والا

شعار بده عزیزم


زهراسادات خواهر زاده ی دو ساله م کنارم نشسته بود که یهو یه نیمچه بادی از معده ش در رفت. یه نگاه به من کرد. بعد گفت: توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. والا