تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

خفه شدم لب جوب...


توی یکی از همین حرفاشون جا موندم. نمی تونستم نفس بکشم. گفتم بذارید یه کم گریه کنم و رفته بودم. دویده بودم تا لب جوب. فکر کرده بودم وقتی تو آب روون صورتمو ببینم اشکم  درمیاد و خفه نمیشم. دویده بودم برگشته بودم. پریشون تر از وقتی دویده بودم رفته بودم. منو تو یکی از همون شیارا جا گذاشته بودن. خاکا رو صورتم نشسته بود. می خواستم گریه کنم. نه که گریه. می خواستم صورتمو از خاکا پاک کنم. گفته بودم وایسید میام. دویده بودم رفته بودم لب جوب و تا نگاه کرده بودم تو آب روون. یک قبر وایساده بود. بغضم بیشتر شده بود. می خواستم گریه کنم. نه که خاک رو قبره رو پاک کنم که گریه کنم. که دلم واشه. آخه میگن قبرستون دل آدمو باز می کنه. ولی باز نشد مثل قبری که التماس کرده بودم و باز نشده بود. من جا مونده بودم توی یکی از همین حرفا. یه قبر تو آب روون وایساده بود. خندیده بودم که قبری که بالاش وایسادی می خوای گریه کنی توش مرده نیست. دویده بودم دوباره سمت قبرستون. منو جا گذاشته بودن.

اشک من بر گونه ی تو...


شک ندارم؛ اشک ندارم. شک ندارم تو جای من اشک ریختی.


خسته وخفه. شاید به این خاطر همراه می شوم با صداای yasmin levy. صدای ناله و فریاد تا گلو آمده .

یکی از آهنگهایش را گوش کنیم با هم:

Alegria

عاشق کی بود او که بار ملامت نکشد...


...شغاف پرده ی درونی ست از پرده های دل و دل از پنج پرده است: اوّل صدر است مستقر عهد اسلام. دوم قلب است محل نور ایمان. سوم فؤاد است موضع نظر حق. چهارم سرّ است مستودع1 گنج اخلاص. پنجم شغاف است محطّ رحل عشق2. زلیخا را عشق یوسف به شغاف رسیده بود....


 کشف الاسرار و عدة الابرار _ تفسیر عارفانه ی قرآن منصوب به خواجه عبدالله انصاری
سوره ی یوسف


1. محل به ودیعه نهادن

2. محل فرود کاروان عشق



بخور بخور...


 رمضان که می شود غم نان کودکی را می خورم که سر چهارراه قرآن می فروشد.


رمضان بخور بخور است...


در چهره ام انگار ارگی فرو ریخته است...

دارالمجانین است دیوان تو ای شمس...


من در سماع توام ای شمس، در سمع و سماع تو، در دید و پدید تو، در شور مرید تو...
من مستم و دیوانه...

شمس من... تب ریز من...


...خورشید یک ارجاع بیرونی ست

مگر شمس شود تا از درون بتابد __ احمد بیروانوند.


...اینگونه که می می ریزی

با چشمت فتنه بر می انگیزی

بامن آری

با من

چه می کنی ای شمس

شمس تبریزی...___احمد بیرانوند




خاموش و خاک خورده

دوست دارم هزارها خط در رابطه با این عکس بنویسم ولی ناگفته می گذرم بگذار خود عکس حرف بزند.

قاب خاموش تلویزیونی در باغچه ی خانه ی متروک پدربزرگم/ روستای قصر_ بم/ بهار 1390

من طلب اندر طلب اندر طلبم...


بسم اللهِ طلب

کل یومٍ طلب

کل ارضٍ طلب

شعر در طلب

رقاصه در طلب

من طلب اندر طلب اندر طلبم

درخت ها به موازات من می دوند بالا

من به موازات درخت ها می دوم بالا

من عمود اندر عمود اندر عمودم

بر عمودم

             که قرآنم

این می خوانم و

                     آن می خوانم

"هَل مَن" می شوم

بایزید در من می دود

من در مولانا در مولانا در مولانا 

هی کژ می شود و

                         مژ می شود

هِل هِل... هلهله می شود

هَل هَل... هَلَل هلا می شود

هی هی... هو می شود

هی هی... هیهات

هیهات که چاه در یوسف انداختند

که زلیخا بالا بکشند

که یعقوب بالا بکشند

همه چیز مرا بالا کشیده اند

من اینجا

این پائین چه می کشم

نقش تو می کشم

که گیسو به گیسو

                         باد به باد

                                     لیلا شده ای

که بر سرم بیفشانی

که مثل تو خواب ببینم

که مثل تو مگر به خواب ببینم

که کمرم شکسته از ندیدنت

که کوه کم آورده است 

که سنگش روی سنگ بند نمی شود

                                                  از دیدن تو 

طلب است که لاله

کاسه ی چه کنم چه کنم دست گرفته

طلب است که نیست

نیست که هست

جهان در همه جای تو می لرزد.


احمد بیرانوند_ اشراق در بی شمسی

کفر خنده ات سکه ی توحیدم...


آهسته بیا

تند بیا

پیوسته بیا

که در آمدنت

شکل "عاشقت شده ام"

                                شده ام
من هی در شدنم

کِل کِل کِل

             کِل می زنم

که از آمدنت عروس می ریزد

که از آمدنت عروس می میرد

امشب با منی

فردا شب با منی

بغداد کم آورده ام

که هزار و یک شب به پایت بنشینم

خواب تو دیده بودم

که عزیز منی

در پس این گاو و آن گاو چه حکایتی

که می ترسم یوسف کم بیاورم

خدا نکند که بخندی

دل بیچاره کور شد از گریه دوری

آهسته بیا

یک لب چادر به دندان بگز

یک سمت سینه از چادر برون

یک دست زنبیل نان

خدا نکند که بخندی

که چادر از دهنت بیفتد

بوسه را باید بوسید

تا داغ است

قبل از آنکه از دهان بیفتد

تو پرده بر انداز

من عصمت یوسف کم آورده ام

تو زلیخای زیاده بیاور

گور پدر پیرهن

از هر سمتی که درید

من کور شده ام از دیدن تو

آهسته بیا

از غار برون بزن

یک دست زنبیل نان

یک گوشه ی چادر به دهن بگز

که سیصد سال هم نخواب

وگرنه سگ می شوم

خدا نکند که بخندی

که کفر خنده ات

سکه ی توحید هزاره ی پیش است

تلمیخا هیچ کاره است

من هم از خواب بر نمی خیزم

اگر تو هر شب

به خواب بیایی. 


احمد بیروانوند _ از مجموعه ی اشراق در بی شمسی

در چشم های ما نگاه کن...


حال همه تو خونه ی ما اشکه، فقط کسی چشماشو به اون یکی نشون نمیده.

دهانم بسته است فاطی

...

من داد زدم "چشمهایش" 

فکر کردند علوی ام
تازیانه ام زدند
فاطی
فاطی 

بیداری؟

... 

احمد بیرانوند

چاقو در آب


لااقل هیچ چیز نداشته باشد چاقوی آلوده به خون روح الله داداشی و غیره و غیره ای که نمی شناسیمشان و توی کوچه و خیابانهای همین مملکت قربانی می شوند را می شوید. غم و ترس همراهش، ترس نا امنی اش را در طراوتش می شوید. چه می شود گفت به شما که نمایندگان جیبهای خودتانید. نمایندگان نان به نرخ روز خور ریش و داغ پیشانی و دستمال ابریشمی اعلا جهت استفاده برای خوش خوشان بالا سری هاتان نه نماینده ی درد و مشکلات پائین دستهاتان که چشم امیدشان را کور کرده اید بر خود. نه آنجا خانه ی ملت است نه شما نماینده ی این مردم. شمایی که خطر آب بازی در پارکی در تهران در نظر کوتاه و سیاهتان بیشتر از خطر چاقو و قمه و قداره کشی و آدم کشی ست. تف


کفر از من و عشق از من و زنّار از من

دل از تو و دین از تو و ایمان از تو 


ابو سعید ابولخیر

اگه راس میگی زبونتو ببینم


برای زبان های که در می آوردیم برای هم دلم تنگ است. برای زبانهایی که سند روزه بودنمان بود. تصور کن. چند تا بچه که به هم می رسیدند بعد از چند ثانیه می دیدی همه دهان باز کردند و زبانشان را هی نشان هم می دهند. تصویر خنده داری ست. دلم برای تصاویر خنده دار آن روزها تنگ شده.


مگر نمی شود گفت

آخرم

مگر نمی شود گفت

آخرش
این آخرت چرا آخر توست؟

از مجموعه ی عکس با گیوتین_ صدرالدین انصادری زاده

ای صدای تو وحی


ای صدای تو استامینوفن

صدای تو هروئین در رگ هایم

صدای تو قرآن

قرآن

قرآن...


الیاس علوی

چه مومنانه...

دیدن تو دینم، آئینه ات آئینم.