اندوه تو دامانم را گرفته.بدجور زمینگیرم کرده ای خاتون .می دانی طوفان چه رنگی دارد بانو؟طوفان شبیه مردی است غبار گرفته که دارد از درد به خود می پیچد.شبیه دری که همیشه به یک پاشنه می چرخد....... .شبیه مامولک های تکه تکه شده ام.زنده ام ولی قطعه قطعه ام.صدای خنده تو را از لای لحاف هزار توی شب می شنوم :مردی غریبه دارد روی تنت نقش شهوت می زند.
اندوه تو دامانم را گرفته.بدجور زمینگیرم کرده ای خاتون .می دانی طوفان چه رنگی دارد بانو؟طوفان شبیه مردی است غبار گرفته که دارد از درد به خود می پیچد.شبیه دری که همیشه به یک پاشنه می چرخد....... .شبیه مامولک های تکه تکه شده ام.زنده ام ولی قطعه قطعه ام.صدای خنده تو را از لای لحاف هزار توی شب می شنوم :مردی غریبه دارد روی تنت نقش شهوت می زند.
در این ساعت روز کجا می روی در خانه بمان غمگینم...
یاد قصیدۀ خاقانی افتادم با ردیف آینه
کاش مطلعش رو می نوشتید برام
چه زیبا....
من قبلتر ها گفتم
ذکر و فکر من نام تو ...عشق تو ...
کشف و شهودم ...
غم تو ...
ممنون
... کشف و شهودم غم تو... ممنون... زیبا بود ..
....
بله سه نقطه هم بنده می ذارم در پاسخ
...
چه دین و آیین قشنگی داری می سم جان!
از قشنگ هم اونورتره...
نوشته ی احمد خیلی زیبا بود می سم جان مثل نوشته های خودت.وبلاگ نداره این احمد آقای ما
احمد والا قبلنا یه وبلاگ داشت می نوشت اونجا این بود:
http://bamdadevatan.blogfa.com/
الان فک نکنم وبلاگ داشته باشه...
ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
ما را نگاه در تو تو را اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشق تر آینه
....
اوهوم... مرسی ... خیلی ممنون...