ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یکی غم از دل من پای باز پس ننهد
که دست دست بدیگر غمیم نسپارد
ظهیرالدین فاریابی
چه ای که تاریکی چاهی و روشنی ماه؟
مرا می کشی آخر در این سوال ای مرگ.
مرا تجربه کن.
سفر چرا کنم، چرا
سفر کنم؟
من که می توانم
سرگردان باشم
سالها حوالی خانه ام
خانه:دیوانگیم _ چرا
که بیرونِ خانه ام _
خانه ی پیدا در نور،
پیدا در نکِ نور ...
پرنده ای پیدا
که فرو می دهد به مهر _
سیبِ آدمی
جا به جا می شود دَمی _
و چشمهای او
که فراموشی میاورد.
بیژن الهی/ از دفتر "علف دیمی"
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی ست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجه ام را
_همچنان که فرو نشستن فواره ها
از ارتفاع گیج پیشانی ام می کاهد_
در حریق باز می کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی ها
که کالاشان جز آب نیست
_آبی که می خواست باران باشد_
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظی ها
با کبوتران از شانه ی خود رم داده...
(اپیزود [1] از شعر بلند " آزادی و تو" بیژن الهی)
چه بگویم به بیژن الهی که در این حالی که من نسبت به شعر امروز از هر جهت دارم از راه می رسد و در دلم ذکر شعر می گوید...