تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

قابممه

خواهر زاده م(زهراسادات) میگه: غدای بچه ها رو باید تو قابممه گرم کنیم!

بچه دراکولای دوست داشتنی


مجتبی معاف شد. یعنی از همان اولش هم می دانست که نباید خدمت کند ولی از سر هیجان(با تلفظ خاص حرف ج، چیزی بین ژ و ج) جویی اش آمده بود خدمت. خودش می خواست خدمت کند ولی فکر نمی کرد حمالی نصیبش شود. بهترین هم خدمتی ام بود. تر و فرز و کاری. همه کار می کرد و همه کار به جا و نا به جایی بهش می سپردند. سنی نداشت هنوز هیجده سالش نشده بود واقعا. دلم برایش خیلی تنگ می شود و می دانم در نبود او روزهای سخت تری پیش رو دارم. 

دائم در حال خواندن آهنگهای برو بکس و این و آن و گاهی سیاوش و مسخره خوانی به سبک خودش بود. هنوز طنین خنده دارِ "باشه باشه بهش می گم" اش یا " نقشه عوض شده" اش و خیلی حرفها و تکه کلامهاش  توی ذهنم می پیچد. وقتی می خندید دندانهای نیشش که جلوتر از دیگر دندانهایش در آمده اند خودنمایی می کرد. من عاشق خنده هایش بودم که او را شبیه به یک بچه دراکولای مهربان می کرد. خوش به حالت مجتبی. خدافظ بچه دراکولای دوست داشتنی من.