تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

...


دایی جون میترسی و می ترسم دیگه Q رو بادکنک ننویسی... 

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه 1392/01/23 ساعت 22:42

یادمان می رود که می ترسیدیم




یادمان می رود وقتی بستنی تویخجال را تنها میخوردیم دلمان می سوخت راستی چی می شد که می آمدیم به خوا
هرمان می گفتیم

فاطمه 1392/01/23 ساعت 22:45

یادمان کاش نرود که وقتی بادکنکی دست بچه ای دیدیم بپرسیم این رنگش یعنی چه

بهاره پاک نژاد 1392/01/25 ساعت 18:56

natars bacheha ghavian chon khoda poshto panaheshune

فاطمه 1392/01/25 ساعت 23:25

دنیا چه قدر کوچک شده
نه ببخشید ما چه قدر بزرگ شده ایم
انگار همین دیروز بودکه یک عده راننده
پشت پیراهن هم را می گرفتند
ودنیا را دور می زدند
مجید کوهکن

[ بدون نام ] 1392/01/29 ساعت 00:20

...

سعید ایلخانی زاده 1392/01/31 ساعت 11:12

می ترسم کیو رو دو تا بزاره تا صدای تفنگش در بیاد که آدم بداشو بکشه.. با هر کیو کیو روحش تیر بخوره..

...غم داشت این پست...درست شبیه اینروزا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد