ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
قرار بر چشم تو بود،نگاتیوی به رنگ قهوه ای سوخته،از نیمه ی پر چشمت ببین ،ببین که ما دیگر آلبوم شدیم ،گوشه ای تاریک ،ما تاریک شدیم و توی چشمهایت سوختیم ،ما دیگر دیده نمی شویم ما سراپا چشمیم، تو هنوز تا هرگز دیده می شوی، تو دیده ی ما، تو دیدن مایی.
اگه من قطره اشکی به چشمم نیاد چشمم نباشه بهتره...تو دیده ی مایی...تو دیدن مایی...چقدر خوب نوشتی...هنوز از صفای باطنی که در تو سراغ دارم کم نشده انگاری...اینروزا خیلی چیزا کم و زیاد شده...آخ بگذره این روزا...
چشم گذاشته که بازی شرو بشه.. که قایم بشیم..کاش یادش نره چشمشو باخودش بیاره..
چقدر این عبارت قشنگه... نگاتیو چشمها