تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

آرامش در حضور دیگران 1


انسان به معنی حقیقی کلمه محل اضطراب است. دست می کنی توی جیبت که دستمال کاغذی را برای پاک کردن بینی ات بیرون بیاوری ولی نیست اضطراب کوچکی سراغت می آید. از این گرفته تا اضطراب دوری از محبوب که مقام اعلی اضطراب است. حالا این محبوب هر چه می تواند باشد. خدا، همسر، پدر یا مادر و ...
یکباره محدود شدن آدمی و دور شدن از هر تعلق و آزادی رفتار بدون نیاز به عامل خیلی مستقیمی اضطراب محض است؛ چه برسد به حضور میان کسان و ناکسانی که مرادشان از حضور در کنار دیگران آزار است.
حالا من محل اضطراب نباشم چه کنم. اگرچه در هر حال کم کم تمام می شود(م).
یکی از اضطراب های این روزها ترک تعلقات قدیم و همیشگی ست. یکی اینکه زمان تو علنا در کف کسی ست که می تواند به تو زور بگوید و حتی ثانیه هایی که حق تو اند را از تو بگیرد. یکی دیگران دور و برت. یکی زمان. یکی مکان. یکی همه ی همه ی همه ی جهان.
بگذریم.
نظرات 13 + ارسال نظر
رامک 1391/07/14 ساعت 18:32 http://letterbox.blogfa.com

فقط آدمی می تونه مطمئن باشه که می گذره

به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیباییست

آدمیزاده را از نو فرموده اند حضرات :)

مرسی بابت بیت...
از نو می فرمایند و بشینن و برپا و چپ و راست چپ و خبردار و بدو رو و قدم رو و پیش فنگ و دست فنگ و نیزه جا و ملاقات به راست و...
میدان به فرمان من هییییییچ پوچ...

نرگس ها... 1391/07/15 ساعت 15:01

آخ گفتی...

چی بگم...

رضوان 1391/07/15 ساعت 20:00

جایی که گفتی: حالا من محل اضطراب نباشم چه کنم..!
،فکر میکنم به معنای واقعی کلمه اضطراب رو نشوند تو دلم و کف دست عرق کرد برای خودش!

قوی بود!

معاف از زندگی...

مهتاب 1391/07/15 ساعت 20:20

باور نمی کنید چه قدر به جا بود ...

به جا در جا بدووو رو...

نینا 1391/07/16 ساعت 00:32

سلام می سم .دارم فکر می کنم الا ن چه شکلی شدی با اون لباس .راستی شبا با اسلحه و....یاد روزای تلخ جنگ افتادم. زنده باشی سرباز وطن.

پست و نگهبانی و شب...
ممنون...
شکل یه مرده ی آفتاب سوخته...

فاطمه 1391/07/16 ساعت 10:39 http://ablah3315.blogfa.com

حتی خوندنش اضطراب آلود کرد ما رو؛ خدا صبرت بده رفیق :/

ای بابا... چه میشه کرد...

سلام آقای فروتن عزیز!
مثل اینکه داره خیلی بد میگذره،مخصوصا به شما که اصلا بهتون نمیاد زیر بار حرف زور برید.توی جلسات نقد هم حرف ،حرف خودتون بود.یادش بخیر..
مثل همیشه خواندم و لذت بردم.اعزیزی به من می گفت
آدم باید مثل آب نرم و روان ود رعین حال سخت باشه و از لابلای سنگلاخ های زندگی راهش پیدا کنه و بگذره
امیدوارم این روزها هم به سرعت سپری بشه و به هر چی دوس دارین برسی...
اگه به تکنولوژی دست پیدا کردین با دو غزل از دوستم خانم رضایی به روزم.خوشحال میشیم از نظراتتون و حضورتون
به امید روزهای بهتر برای همه..

این نیز بگذرد جله ی عامیانه ی به جایی این موقعها...
چشم می خونم...

بهاره پاک نژاد 1391/07/20 ساعت 15:18

گذشتن خیلی خوبه اگه نگذره آسفالتیم همه...
همیشه خوبیش برام این بوده که گذشته ولی تا بگذره...
امیدوارم به خوبی و خوشی دوران خدمت تموم شه.

هر چی هست می گذره... ممنون

ز یــــ 1391/07/27 ساعت 03:00

حمل این همه اضطراب...

ز یـ ـ ـ 1391/07/27 ساعت 03:04

سلام‌ ـمی‌سمـ
سرما خوردی؟

از روز اول تا حالا

زی Q 1391/07/27 ساعت 03:08

او شانه‌های زی را امتحان کرد و بعد آن همه اضطراب را گذاشت روی دوش زی و گفت: باش

ز ی 1391/07/27 ساعت 03:09

هه.. از اول مهر نوشتی و آن روزشمار چرخید.. بلخره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد