این روزها هم دارد می گذرد. مثل انتظار رفتن از قصر و راحتی به زندان و سختی ست. انگار آدم می داند که می خواهد به کما برود.فرقش این است که این بیهوشی با درد است. این روزهای قبل از خدمت هم دارد می گذرد. چه کمایی چه خدمتی چه و چه و چه...
حالا چند روزی می شود که توی این قصرم و هیچ اتفاق نمی افتد.* جز فشار گرم دست دوست مانندی که اندک و اندک تر از همیشه ولی دلگرم کننده تر. همین ماندگار شدن بیشتر مهدی و حسین و عمار توی قم که شبها می آیم و گپی و جای خوابشان را تنگتر می کنم. همین سراغ سعید و امیر و گشتی و حرفی از هر دری و زحمت رساندنم تا خانه. همین و بس. همین بسم است. باقی هم لابد مشغول زندگی اند. فکر می کنم خوب که تعلقات هی کمتر شوند.اصلن بی خیال. ولی نمی دانم سازم را چطور بگذارم و بروم. چه می دانم.
*از بیژن الهی
salam
webloge khoobi dari vaght kardi be manam ye sar bezan
غصه نخور؛ بهش فکر هم نکن. فقط بگذرونش. بماند که من این کابوس سربازی رو بدون اینکه تنه ام به تنه اش بخوره گذروندم.
چقدر زیباااااااااا گفته...............
این نیز همچین بگذرد که نفهمی چطورگذشت.. آدم به تعلقاتش زنده است.وگرنه مگه دیوونه ای بری خدمت!
خدمت شروع شد تاریک و تو به تو
بی عکس نامزدش بی عکس آرزو
دیوانه ام...
سلام می سم جان!
شنیدم که به زودی عازمی
میگن میگذره
نمیدونم.
ممتد باشی عزیزجان...
آری می روم به اجبار به اجباری...
میثم جان ما هم از رفتن تو سخت دلگیریم. ان شا الله برای همه ی ما این دوری زودتر بگذرد
فدای تو مهدی جون... همه ی این قراردادای دنیا گذرانه... به هیچ کودومشون اعتقادی نیست و اعتباری...
این نیز بگذرد...
همه چیز نیز بگذرد...
میسمــ!
میسمــ!
این جا یاکریمها منتظرن!
چند تا جوجه عقاب شایعه کردن که سخت میگذره
زی میگه مهم اینه که میگذره... خوبیش به همینه
«بسم» شبیه بسمل شده
فقط یک لام کم دارد...
«
- گذرا چیست؟
- اجتنابناپذیر.
- و ماندگار چیست؟
- درسهایی که آدمی از اجتنابناپذیر میآموزد.»