تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

هیزم


مولانا در جایی از مثنویِ عظیم* قصه ی نوح و کشتی اش را می گوید. که حکایت بیابان بی آب و کشتی ساختن و استهزاست. نوح فقط الوار به الوار دارد می سازد. بدنه و عرشه و بادبان و سکان را. و مردمان به سخره اش می گیرند که از این بیشتر نمی شود دیوانه شد.
درست است نوح در بحر خودش غرق شده و دیوانه وار می سازد. چون به صورت دیوانه واری می داند که اگر کشتی را بسازد دریا را به بیابان می کشد. ولی مردمانِ خشک که سنگ عقل به چوب جنون نوح می زدند دنبال دریا رفتن را شرط می دانستند لابد، نه ساختن محملی که به جذبه اش دریا را به سمت خود بیاورد. غافل از اینکه هر که سنگ به همراه برد غرق می شود.
حکایت تلقی خاص** از ولی الهی ست. که می گوید ولی خدا همیشه حاضر است و گم نیست که سالک دنبالش بگردد. پیداست و سالک به مرتبه ی دیدنش پله پله خودش را نساخته که به بلندای نظاره اش بنشیند. حکایتی که می گوید ولی الهی منتظر است که سالک کشتی درونش را میان بیابان جانش بسازد بی خیال استهزا. و آن لحظه که کشتی تمام شود دریای حضور خود را میان بیابان جان سالک رها کند. پیش از آن اگر خود را بنمایاند سالک را غرق میکند و خفه.
حکایت منی که سلوکی ندارم چیست؟ منی که مرامی ندارم؟ و در بیابان بی دار و درخت جانم چیزی نساختم؟ دنبال چوب می گردم. تکه چوبهایی نه برای کشتی و نه قایقی حتی. تدارک هیزم می بینم. که آتشی به جانم بیندازم که فقط بشود اسمش را گذاشت جان. تا از سرما خشک نشود. آتشی که اگر نمی سوزاند، لااقل گوشه ای از دل را گرم کند.
دنبال چوب می گردم.



*نوح اندر بادیه کشتی بساخت

صد مثل‌گو از پی تسخر بتاخت

در بیابانی که چاه آب نیست

می‌کند کشتی چه نادان و ابلهیست

آن یکی می‌گفت ای کشتی بتاز

و آن یکی می‌گفت پرش هم بساز

او همی‌گفت این به فرمان خداست

این بچربکها نخواهد گشت کاست


**این را در باب تلقی عام و تلقی خاص از ولی الهی در آینه ی جان درکتر آرش نراقی خواندم. رجوع شود به این کتاب: آینه ی  جان ( سیری در اندیشه و زندگی مولانا) _ دکتر آرش نراقی _ نشر نگاه معاصر

نظرات 13 + ارسال نظر
مهدی 1391/05/17 ساعت 06:45

مرسی

تصدقت مهدی جان... ممنون از لطف همیشه ات...

می سم 1391/05/17 ساعت 07:22

توی ناله های تنبور سید خلیل عالی نژاد دارم شُرشُر آب می شوم

تنبور سر به دامن مطرب کند خروش
چون کودکی که زار بنالد ز درد گوش
طفل است و خواب دیده و زآسیب گوش مال
شوریده وار جسته ز خوابی به طعم نوش
...
طالب آملی

شیرین خسروی 1391/05/17 ساعت 16:23

سلام می سم جان!
همین که آدم خوبی باشیم کافی ست.باور کن!

سلام
آره ... همین کافیه...
خوب داریم تا خوب...
ممنونم

دنبال چوب می گردم. تکه چوبهایی نه برای کشتی و نه قایقی حتی. تدارک هیزم می بینم. که آتشی به جانم بیندازم که فقط بشود اسمش را گذاشت جان. تا از سرما خشک نشود. آتشی که اگر نمی سوزاند، لااقل گوشه ای از دل را گرم کند.
دنبال چوب می گردم..........................
نمیدونم چقدر بگم کفایت میکنه که این جملات چقدر زیبا بودن...............
موفق باشید...

خیلی خیلی ممنون... زیبایی که از حکایت مولاناست... ممنونم...

یا رب این آتش که در جان من است...
نه!
الهی سینه ای ده آتش افروز...
نه!
خانه ام آتش گرفته ست آتشی جانسوز...
نه!
دود از پیراهنم بیرون می آید ، دود...
نه!
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد...
نه!
آتشفشان عشقم و...
نه!
آتش گرفته است کسی در درون من...
نه! نه! نه!...

یک شب آتش در نیستانییییییییییییییییییییییییییییییی فتااااااد

مهتاب 1391/05/18 ساعت 19:20

یا شاید به تعبیری همرهی خضر کردن...

البته نه هر خضری

انانی که سخنشان حق است وقتی لب به سخن میگشایند اتشت میزنند
اتشی با بینهایت شعله

انسان عصر حاضر انسان سرد و ماشینی که کم پیش میاد آتیش به جونش بیفته...

چه تعبیر خوبی!
نجاری بلدما! دنبال چوب می گردم..

فدات...
چوبتیم...

ز یــــــ 1391/05/24 ساعت 01:57

زی به فکر ساختن محملی ست که به جذبه‌اش آفتاب را به سمت خود بیاورد؛ آتشفشان را به سمت خود بیاورد...

اوهوم... آتشفشان سرکش...

ز یــــــ 1391/05/24 ساعت 01:58

آنها که سنگ عقل به چوب جنون نوح می‌زدند فکر می‌کردند دریا آن بالاها ست!

دریا هست. ما شنا بلد نیستیم. ما انقدر دریا دور و برمان هست که نمی بینیمش...

ز یــــــ 1391/05/24 ساعت 01:59

می‌سمــ به تناسخ اعتقاد پیدا کرده‌ام می‌خواهم سوزانده شوم و بعد از آن شاید جانی نو در تنی..

این دنیا نمی ارزد به سرگشتگی دوباره...

ز یــــــ 1391/05/24 ساعت 02:01

«از چوب آتش می‌آفریند
-رشک هزار گلستان-
خلیل خاکستر شده‌ی ما!»

ز یــــــ 1391/05/24 ساعت 02:02

این یادداشت از آن یادداشت های ناب...

ممنون زی...

نرگس ها... 1391/05/28 ساعت 10:40

یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو ابری ز میان برخیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد