تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

بخور بخور...


 رمضان که می شود غم نان کودکی را می خورم که سر چهارراه قرآن می فروشد.


رمضان بخور بخور است...


در چهره ام انگار ارگی فرو ریخته است...

دارالمجانین است دیوان تو ای شمس...


من در سماع توام ای شمس، در سمع و سماع تو، در دید و پدید تو، در شور مرید تو...
من مستم و دیوانه...

شمس من... تب ریز من...


...خورشید یک ارجاع بیرونی ست

مگر شمس شود تا از درون بتابد __ احمد بیروانوند.


...اینگونه که می می ریزی

با چشمت فتنه بر می انگیزی

بامن آری

با من

چه می کنی ای شمس

شمس تبریزی...___احمد بیرانوند




خاموش و خاک خورده

دوست دارم هزارها خط در رابطه با این عکس بنویسم ولی ناگفته می گذرم بگذار خود عکس حرف بزند.

قاب خاموش تلویزیونی در باغچه ی خانه ی متروک پدربزرگم/ روستای قصر_ بم/ بهار 1390

من طلب اندر طلب اندر طلبم...


بسم اللهِ طلب

کل یومٍ طلب

کل ارضٍ طلب

شعر در طلب

رقاصه در طلب

من طلب اندر طلب اندر طلبم

درخت ها به موازات من می دوند بالا

من به موازات درخت ها می دوم بالا

من عمود اندر عمود اندر عمودم

بر عمودم

             که قرآنم

این می خوانم و

                     آن می خوانم

"هَل مَن" می شوم

بایزید در من می دود

من در مولانا در مولانا در مولانا 

هی کژ می شود و

                         مژ می شود

هِل هِل... هلهله می شود

هَل هَل... هَلَل هلا می شود

هی هی... هو می شود

هی هی... هیهات

هیهات که چاه در یوسف انداختند

که زلیخا بالا بکشند

که یعقوب بالا بکشند

همه چیز مرا بالا کشیده اند

من اینجا

این پائین چه می کشم

نقش تو می کشم

که گیسو به گیسو

                         باد به باد

                                     لیلا شده ای

که بر سرم بیفشانی

که مثل تو خواب ببینم

که مثل تو مگر به خواب ببینم

که کمرم شکسته از ندیدنت

که کوه کم آورده است 

که سنگش روی سنگ بند نمی شود

                                                  از دیدن تو 

طلب است که لاله

کاسه ی چه کنم چه کنم دست گرفته

طلب است که نیست

نیست که هست

جهان در همه جای تو می لرزد.


احمد بیرانوند_ اشراق در بی شمسی

کفر خنده ات سکه ی توحیدم...


آهسته بیا

تند بیا

پیوسته بیا

که در آمدنت

شکل "عاشقت شده ام"

                                شده ام
من هی در شدنم

کِل کِل کِل

             کِل می زنم

که از آمدنت عروس می ریزد

که از آمدنت عروس می میرد

امشب با منی

فردا شب با منی

بغداد کم آورده ام

که هزار و یک شب به پایت بنشینم

خواب تو دیده بودم

که عزیز منی

در پس این گاو و آن گاو چه حکایتی

که می ترسم یوسف کم بیاورم

خدا نکند که بخندی

دل بیچاره کور شد از گریه دوری

آهسته بیا

یک لب چادر به دندان بگز

یک سمت سینه از چادر برون

یک دست زنبیل نان

خدا نکند که بخندی

که چادر از دهنت بیفتد

بوسه را باید بوسید

تا داغ است

قبل از آنکه از دهان بیفتد

تو پرده بر انداز

من عصمت یوسف کم آورده ام

تو زلیخای زیاده بیاور

گور پدر پیرهن

از هر سمتی که درید

من کور شده ام از دیدن تو

آهسته بیا

از غار برون بزن

یک دست زنبیل نان

یک گوشه ی چادر به دهن بگز

که سیصد سال هم نخواب

وگرنه سگ می شوم

خدا نکند که بخندی

که کفر خنده ات

سکه ی توحید هزاره ی پیش است

تلمیخا هیچ کاره است

من هم از خواب بر نمی خیزم

اگر تو هر شب

به خواب بیایی. 


احمد بیروانوند _ از مجموعه ی اشراق در بی شمسی

در چشم های ما نگاه کن...


حال همه تو خونه ی ما اشکه، فقط کسی چشماشو به اون یکی نشون نمیده.

دهانم بسته است فاطی

...

من داد زدم "چشمهایش" 

فکر کردند علوی ام
تازیانه ام زدند
فاطی
فاطی 

بیداری؟

... 

احمد بیرانوند

چاقو در آب


لااقل هیچ چیز نداشته باشد چاقوی آلوده به خون روح الله داداشی و غیره و غیره ای که نمی شناسیمشان و توی کوچه و خیابانهای همین مملکت قربانی می شوند را می شوید. غم و ترس همراهش، ترس نا امنی اش را در طراوتش می شوید. چه می شود گفت به شما که نمایندگان جیبهای خودتانید. نمایندگان نان به نرخ روز خور ریش و داغ پیشانی و دستمال ابریشمی اعلا جهت استفاده برای خوش خوشان بالا سری هاتان نه نماینده ی درد و مشکلات پائین دستهاتان که چشم امیدشان را کور کرده اید بر خود. نه آنجا خانه ی ملت است نه شما نماینده ی این مردم. شمایی که خطر آب بازی در پارکی در تهران در نظر کوتاه و سیاهتان بیشتر از خطر چاقو و قمه و قداره کشی و آدم کشی ست. تف


کفر از من و عشق از من و زنّار از من

دل از تو و دین از تو و ایمان از تو 


ابو سعید ابولخیر

اگه راس میگی زبونتو ببینم


برای زبان های که در می آوردیم برای هم دلم تنگ است. برای زبانهایی که سند روزه بودنمان بود. تصور کن. چند تا بچه که به هم می رسیدند بعد از چند ثانیه می دیدی همه دهان باز کردند و زبانشان را هی نشان هم می دهند. تصویر خنده داری ست. دلم برای تصاویر خنده دار آن روزها تنگ شده.


مگر نمی شود گفت

آخرم

مگر نمی شود گفت

آخرش
این آخرت چرا آخر توست؟

از مجموعه ی عکس با گیوتین_ صدرالدین انصادری زاده

ای صدای تو وحی


ای صدای تو استامینوفن

صدای تو هروئین در رگ هایم

صدای تو قرآن

قرآن

قرآن...


الیاس علوی

چه مومنانه...

دیدن تو دینم، آئینه ات آئینم.

دید ار


چشمان تو، عینیت نگاه من.

فندکی از جیب مردگان تو


پیراهنم بوی قبرستان می دهد. دکمه ی یقه ام را باز گذاشته ام. که اگر آفتاب از آنطرفی در آمد که من غروب می کنم، سری به کفنم بزند. سینه ام را شرحه شرحه ببیند از فراق. دلش بسوزد. برود. سر به کوه بگذارد. شب شود. توی قبرم دراز بکشم و کم کم بخوابم شاید به خوابم آمده باشی. و گفته باشی سیگار آتش است بگذر از آتش. و من گفته باشم کسی برای مرده ام آتشی نیاورد. زنده ام را آتش زدند. بگویی خودت زدی. آتش تقصیری نداشت. بگویم قبول و ... یکهو بیدار شوم. قبرم را باور نکنم. کفنم را باور نکنم. بترسم. و آغوش تو نباشد که پناه بیاورم به آن. از ترس به خواب بروم. شاید به خوابم بیایی. 


راهی دیار آبا و اجدادی ام و مثل شاعر همشهری انقدر فانتزی ندارم که بگویم: بانو به خدا بم بم سوزان کویری با دامن گلدار شما عین هلند است... و مثل خودم مانده ام بین رفتن و ماندن... ولی شاید خاک آبا و اجدایم حوصله مو داشته باشه... اینجا که در حوصله ی خلق نگنجید دلم...

پول برق جدا...


با این مثل که میگه زن چراغ خونه ست موافق نیستم. نه که منکر حضور روشنایی بخش زن به هر خونه ای باشم ها نه؛ حرف اینه چراغ یه کلید یا پریزی چیزی داره که هر وقت واقعا نیازی نداشتی خاموشش میکنی.


مخصوصا تو این وضع هدفمندی یارانه ها.... والا

توضیحی


فکر کنم یه ترکه هم بشه زندگی کرد. فوقش کمتر کار می کشیم ازش. دیگه خسته شدم. وقتی مثل این سیامک تو تنها دو بار زندگی می کنیم میگم من یه مرده م، همه یا میگن دوباره تیریپ برداشت یا اصلا باور نمیکنن. معلومه که باور نمیکنن. اصلا کی کیو باور می کنه این روزا. فروغ میگفت که اسم اون کفتره که از قلب این ملت پریده ایمانه. هیشکی هیشکیو باور نداره. همه خودشونو باور دارن. به خاطر همینم همه خودشونو دوست دارن. این خودی که میگم  عمومی تر از اون خودیه که تو فکر میکنی. خود فکراشونو خود تصوراشون. آدما فکرا و تصورا و رفتار و اعمال خودشونو دوست دارن. اگه بگن یکی دیگه رو هم دوست دارن اینطور نیست که اون یکی دیگه رو هر جور هست دوست داشته باشن، تصوراتی که دوست دارن از اون یکی دیگه باعث میشه این حس دوست داشتن شکل بگیره تو اونا. حالم خوب نیست. فکر کنم واسه اینکه خیلی چیزا رو ثابت کنم باید یکیشو بدم بره. یه ترکه هم میشه زندگی کرد. "حالم خوب نیست" یه جمله ی توضیحیه نه توصیفی، یعنی حالم خوب نیست. حالا تو بهش میگی چس ناله یا هر چی اونش خیلی فرق نمیکنه ولی انقد حالم خوب نیست که حوصله ی توصیفم همینقده: سه تار و سیگار و سردردمو گرفتم میون دستام...