ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سفر چرا کنم، چرا
سفر کنم؟
من که می توانم
سرگردان باشم
سالها حوالی خانه ام
خانه:دیوانگیم _ چرا
که بیرونِ خانه ام _
خانه ی پیدا در نور،
پیدا در نکِ نور ...
پرنده ای پیدا
که فرو می دهد به مهر _
سیبِ آدمی
جا به جا می شود دَمی _
و چشمهای او
که فراموشی میاورد.
بیژن الهی/ از دفتر "علف دیمی"
وقتی کابوس می بینیم و بیدار می شویم می گوئیم:"خدا رو شکر که خواب بود". وقتی رویا می بینیم و بیدار می شویم می گوئیم:" کاش خواب نبود". وقتی روزهای بدو تلخی را سپری می کنیم می گوئیم:" کاش خواب بود بیدار می شدم می دیدم تموم شده". وقتی در موقعیت و احوال خوشی هستیم می گوئیم:"دارم خواب می بینم!". یا:" یعنی واقعا خواب نمی بینم!"
عکس: بم/ قبرستان روستای قصر. از این دست قبرها که یادگار قرون ماضی اند در قبرستان های روستاهای آنجا زیاد یافت می شود. هر کدام به شکلی متمایز از دیگری ست و انگاری اینطور طایفه و جنسیت و اسم و رسم طرف را با چیدمان متشخصی از دیگران سوا می کرند.
دیدم زیادی دم از انسانیت می زند. چیزی نگفتم. کمی زل زدم به چشمهاش. برگشتم پشت کامپیوتر. صفحه ی مدیریت وبلاگش را باز کردم. یادداشت جدید را زدم. عنوانش را نوشتم: دم زن. نوشتم: اگه راست می گی دروغ نگو. انتشار را زدم. صفحه را بستم. رفتم جلوی آینه. دیگر دم نمی زد.
آلوده به خاک و
آب آلودم
دیوار دیوانه ای
بدریخت
سرشکسته
گل گرفته دل
سنگ خورده
رنگ خورده
چنگ می خورم
تا چروک آجرم کشیده تر شود
نقش بازی می کنم
بالا بالشی
که خونِ پرنده نه
گل ریخته
بد ریخت دیوارِ دیوانه.