تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

یاد گذشتگان


دنبال کاغذهایی دیگر می گشتم که یکهو چشمم افتاد به اینها. دفترچه یادداشتهایی از گذشته. پر از نوشته. نوشته هایی که جوان تر که بودم هر جا می شد دفتر را از کیفم در می آوردم و مرقومشان می کردم. گاهی ختم می شوند به عبارتی که هنوز جمله نشده و گاهی یکی دو صفحه کلمه ی تل انبار شده اند. تویشان همه چیز می بینم. از اتودهایی برای نوشتن شعر که لابد از تنبلی همان موقع نوشته نشده اند و دیگر هم نوشته نمی شوند، تا تاملات و تحملات زندگی آن روزهایم.
حالا شاید هر بار چیزی از آن روزها اینجا بنویسم.
از این رو که مرا علقه ای ست با قبرستان ها، با قبرستان ها که ختم زندگی اند شروع می کنم:

"مثل فلوبر از میان گورستان ها از آنهایی خوشم می آید که فرسوده و کهنه اند. شلوغ پلوغ اند. پر از آدم هایی که پراکنده و ردیف ردیف با شکل های مختلفی قافیه را باخته اند و سر از خاک در آوردند. گورستان هایی که از شدت عمر زیادشان در حال انهدام اند. پر از خار و علف. و گاوی که از مزرعه همسایه در رفته آنجا به آرامی در حال چراست... "

عکس: بم/ قبرستان روستای قصر. از این دست قبرها که یادگار قرون ماضی اند در قبرستان های روستاهای آنجا زیاد یافت می شود. هر کدام به شکلی متمایز از دیگری ست و انگاری اینطور طایفه و جنسیت و اسم و رسم طرف را با چیدمان متشخصی از دیگران سوا می کرند.

نظرات 7 + ارسال نظر
می سم 1391/05/03 ساعت 05:23 http://timeless.blogsky.com

I dont know why, but I do have.
a fascination with cemetries.
Everyplace I go I try to find a cemetery.

jessica lange

خیلی زیبا و جالب بود............
نگارشتون زیباست
روزگارتون بی اندوه

خواهش می کنم
لطف دارید
همچنین

ز یــــ 1391/05/04 ساعت 05:15

یک‌بار گفتمت که این قبرستان را باید تجربه کرد
حالا هر چقدر هم برای زی از این قبرستان بگویی شنیدنی‌ست...

زی حرف این قبرستان طولانی است... حرف ندارد... برای من البته...
کاش نشانی از خودت می گذاشتی تا بیشتر بخوانمت...

ز یــــ 1391/05/04 ساعت 05:16

--بوی‌نبودنــــ --
«شخصاً از قبرستان‌ها بدم نمی‌آید، هروقت ناگزیر شوم به گشت و گذار بروم با کمال میل در آن‌ها گردش می‌کنم، و خیال می‌کنم به گردش در قبرستان‌ها میل بیش‌تری دارم تا در جاهای دیگر. بوی نعش‌ها که از زیر علف و خاک و برگ به خوبی می‌شنوم برایم نامطبوع نیست. شاید یک‌خرده زیادی شیرین و یک خرده سمج باشد اما راستی که چه‌قدر از بوی زندگان، بوی زیر بغل، بوی پا، بوی ماتحت، بوی قلفة پلاسیده و بوی تخمک بارور نشده بهتر است.» (داستان نخستین عشق- سایت دیباچه: 1385)

حمید آخرین لینکی که توی فیس بوکش شیر کرده بود این بود...
چقدر خوب است این...

ز یــــ 1391/05/04 ساعت 05:17

در قبرستان، حس «بودنِ» تکرار شونده‌ی زی دوباره پدیدار می‌شود؛
زی شاید می‌رود قبرستان تا به «بودنش» اعتراف کند و به «نبودن» مرده‌ها گواهی بدهد!!

من در قبرستان که هستم نیستم...

شیرین خسروی 1391/05/04 ساعت 12:22

سلام

زیبا بود...

لذت بردم از این همه احساس و اندیشه...

سلام
خواهش می کنم...
ممنون از لطفتون...

س.ف.ط 1391/05/06 ساعت 23:50 http://bidemajnon7.blogfa.com

بار سومه این عکس رو میبینم و هربار حس متمایزی داشتم

و من بارها خود این قبرها را دیده ام و هر بار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد