تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

خواب آلود



آلوده به خاک و
آب آلودم
دیوار دیوانه ای

بدریخت

سرشکسته
گل گرفته دل
سنگ خورده
رنگ خورده
چنگ می خورم
تا چروک آجرم کشیده تر شود
نقش بازی می کنم
بالا بالشی
که خونِ پرنده نه
گل ریخته
بد ریخت دیوارِ دیوانه.

نظرات 10 + ارسال نظر

زیبا وغمگین..............
مثل همیشه دلنشین..........

سلام دوباره
حرفتون خیلی جالب بود برام
نه دوست عزیز جور خاصی نبوده
بعد از سحر کمی اومدم وبلاگ.....
همون صفحه ی اول مدیریت وبلاگ نوشته لیست وبلاگهای به روز شده....
یباره چشمم به وبلاگ شما افتادو چون اشنا بود گفتم بیام و بخونم....
همین
حالا نمیدونم اگه شما نمیدونستید واقعا که به همین صورت بود
اگه دوست داشتید لیست وبلاگهای بروز شده رو میتونید اوجا ببینید
موفق باشید

به هر حال اینکه در جا که پست شد شما نظر گذاشتید غافلگیرم کرد...
به هر حال ممنون از لطفتون
موفق باشید

شیرین خسروی 1391/05/01 ساعت 13:50

سلام

ممنون از شعر زیبایت
و مخصوصا از شروع شعر خیلی لذت بردم

و صفاتی که برای دیوار آورده شده همه ایهام دارند.مثل:
رنگ خورده
سنگ خورده
و ترکیب چروک آجر هم برایم نو بود و کشف خوبی ست
ودر کل شعر خیلی خوبی را خواندم و به نظرم

زبانش با شعرهای سپیدی که این روزها می خوانم متفاوت بود.
شاعرانگی تان افزون باد

اصراری ندارم که شعر بنویسم... همینجوری نوشتم... ممنون از لطف و نگاه شاعرانه تان...


واسه من هم اینطوری خیلی پیش میاد
شما هم موفق باشید

مهتاب 1391/05/01 ساعت 18:41

مرسی که بازهم به حرفهام گوش دادین

زنده باشین و سریلند

رضوان 1391/05/02 ساعت 01:23

کلماتِ اینجا، الهام بخشِ جمله هام میشن اکثرن.

هندوانه ای از نظر لطف شما گذشته زیر بغل ماست این جمله...
خواهش می کنم...

زی 1391/05/02 ساعت 01:25

این که دلِ دیوار، گل گرفته شده... جالبه!
زی خوش‌حال است که پایین شعر نام کسی نیست این بار!!
شعر زیبایی بود
زی این شعر را چند بار خوانده باشد خوب است می‌سم!!؟

شعر خیلی وقت است که روی از من برگردانده. این نوشتن ها هم از سر بی تابی و نمی دانم چکار بکنم هاست.
اینکه تو به دیده ی لطف قشنگ می بینی چیز دیگری ست...
هر بار که خواندی بی شک ناخودآگاه من لذت خوانده شدن را حس کردم...
لطفت پایدار...

زی 1391/05/02 ساعت 01:29

دیوارت پنجره ندارد این است که بد ریخت شده!!
برای دیوارت
پنجره بگذار
شاید این همه درد دیوار هم خوب بشه!!

دیوار دیوانه است. پنجره پیدا کند خودش را از پنجره پرت می کند به نمی دانم کجا.

زی 1391/05/02 ساعت 01:31

دیوار دیوانه ای
بدریخت
بد ریخت دیوارِ دیوانه

بالاش بالشی نه از پر پرنده که برایش...
پر از حس بودن و سپاسم وقتی دوستی بی منت می خواندم... ممنون...

نرگس ها... 1391/05/04 ساعت 18:19

قشنگ بود و تلخ

خواهش می کنم و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد