ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سفر چرا کنم، چرا
سفر کنم؟
من که می توانم
سرگردان باشم
سالها حوالی خانه ام
خانه:دیوانگیم _ چرا
که بیرونِ خانه ام _
خانه ی پیدا در نور،
پیدا در نکِ نور ...
پرنده ای پیدا
که فرو می دهد به مهر _
سیبِ آدمی
جا به جا می شود دَمی _
و چشمهای او
که فراموشی میاورد.
بیژن الهی/ از دفتر "علف دیمی"
یه لحظه فکر کردم شعر خودتونه.میخواستم بگم شاهکاره
بند اولش
ما رو چه به این حرفا...
و چشم های او که فراموشی میاورند
زیباست
سلام
خوشحال میشم به وب منم بیایید و نظرتون رو بگین
مرسی
خواهش می کنم...
خیلی زیبا بود....ممنون
ماه خوبی داشته باشید
وقت دعا دوستانتونو فراموش نکنید
همچنین...
و چشمهای او
که فراموشی میاورد.......
سلام.......
سلام...
حال شما...
ارادت...
سفر به خانه ی متروک... از دالان بی ته ِ تاریک... در سوسوی چشمهای او که...
مرسی از انتخابت می سم جان!
ممتد باشی رفیق...
خواهش می کنم...