تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

متروکه ای


متروکه ای
که دست نبرده در تن ها یی و
دست نکشیده از سر خود
از من است
که بر من است
نه اهل متارکه با دنیام و
نه وحشِ معامله
بگو  چه بگویم؟
کمک!
که مداد کلمات به دادم نرسد
بگو غرق فواره ام
ذوب آتشفشان
نه کوه و کوهه
نه در و درّه ای
بریده ام دیگر
نه خراش خوش زخمی ست
التیامم بدهد
نه مرهمت چسب ناکی
بگو در من است
که بر من است
تا خود تو چه خوانی
من چه بنویسم
کسی تن به این حرفها نمی دهد.


شعر نیست

نظرات 10 + ارسال نظر
ز یــــ 1391/05/14 ساعت 14:10

زی از شعر خیلی کم می‌داند؛ در ادبیات هم خیلیــ بی‌سواد است.
اما از این یادداشت لذت برد.
زی آرام شد با این واژه‌های کنار هم آمده- امروز- که خیلی آشفته بود...
درود آقای فروتنـــ



دست نکشیده از سر خود
.

کمک!
که مــــداد کلمات به دادمــــ نرسد
.

بریده‌ام دیگر
نه خراش خوش زخمی ست
.
.

منظورم این است که شر و ور نمی گویم و خیال پردازی صرف نیست... باور کنید آتشفشانم... فواره ام...
مخاطب خودش می داند شعر می خواند یا شر

سلام عزیزجان

تقریبا الان به این نتیجه رسیدم که اگه مؤلفی ، اثر خودش رو شعر ندونه ، نباید مخاطب اصراری بر شعر بودن اون اثر داشته باشه. پس اگه میگی این متن شعر نیست ، اصراری بر شعر بودنش ندارم. (البته اینا هیچ ربطی به ـ دور از جون! ـ مرگ مؤلف و نظریه ی دریافت و این چیز میزا نداره ها...)
اما
اگه زیرش نمی نوشتی که "شعر نیست" ، من یکی که مسلما این متن رو شعر می دونستم. به نظرم چیزی که به این متن ، حیثیت شعربودگی میده ، ـ از جست و خیزهای زبانیش که بگذریم ـ پهنای معنویشه.

این کار رو از قبلی بیشتر دوست دارم.

مرسی که داری می نویسی می سم جان.
ممتد باشی رفیق...

ممنون مصطفی عزیز

بیشتر منظورم این است که شر و ور نمی گم واقعا فواره و آتشفشانم... !
به قول بچه ها چیز شعر نمی گویم...
اصراری هم ندارم که شعر بگم...
و در کل اصلن دیگر آنقدر خودآگاهانه خواندم و فکر کردم که دیگر بستر نوشتن ناخودآگاه پهن است...

حرفی به من بزن

سکوت
دسته گلی بود
میان حنجره ام

شعر است خاطر که حزین باشد.
خیلی خوشم اومد!
بیش از اینا..
یه دونه باشی

فدات سعید جون... ممنون از لطفت ... همین که می خونی...
یه دونه ای

ز یــــــ 1391/05/16 ساعت 15:58


- « حجم اتاق من برای آتشفشان کافی نبود.»

_ هی... چه بگویم... جایی نیست...

مهم نیست که شعر باشد یا حجمی از کلمات...
وجودش
بودنش
پیامش
کلامش
و .........مهم است که به زیبایی پیداست....
موفق باشید

ممنون...

پس چیه ؟نثر؟
میشه بگید فرق شعر سپید و نثر چیه؟
در هر حال خیلی قشنگ بود

من نمی دونم فرق شعر و نثر رو چه جوری بهتون بگم... تو موسیقی فرق اصلی پیدا میشه. خودتون شاعرید یم دونید ... چینش کلمات شیوه و فرمان بیان و فرم درونی و و و ... چی بگم که ندونید...
کامنت های بالا و توضیح من را بخونید ... منظور من از شعر نیست این بود که این تخیل نیست که وادارم کرده بنویسم این واقعیت درد ناکی ست..
وگرنه اگر منظور سوال شما اینه که عناصر تشکیل دهنده ی شعر را دارد یا نثر را ... بی شک دارای عناصر رو رویکردی شاعرانه در زبان است...

از اینکه این سوال رو کردم به خاطر اینه که گاهی وقتا به من میگن شعر هایی که مینویسم نثر هستن که زیر هم نوشته شدن و من فکر میکنم به خاطر ساده نویسی هست که خیلی توی شعرام به کار میبرم و احساس میکنم انقدر به این ساده نویسی عادت کردم که دیگه نمی تونم تشخیص بدم فکر کردم شما هم منظورتون همینه ممنون

اوهوم...
شعر ساده نوشته شده با شعر ساده خیلی فرق داره. مثلا صفاری ساده نویس است اما شعر عمیقی داره...
تفاوتش تو خیلی چیزاست... موسیقی از هر چه با اهمیت تر...
موسیقی به معنای عام ترش...

نرگس ها... 1391/05/28 ساعت 10:34

شعر بودن یا نبودن
مسآله این نیست

وقتی نویسنده حسش را به مخاطبش می رساند
حرف دیگری نمی ماند

مسئله ی اصلی خود این کلماتند نه نامشان...

فاطمه 1391/06/22 ساعت 23:58

سلام می سم جان ،نوشته روح داره .وتو کلمه هایت عمیق است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد