داداش این سه تا نیمایی هایی که اینجا گذاشتی خیلی خوبه ها!!! حواست هست؟ حواست نیست حواست نیست داری جون منو آروم میگیری توی آغوش من آروم که میگیری... این روز مرگی های مارو به رخ مون نکش داداش فاتحه ای بخوان...
داداش لطف داریا... ممنون سعید جون .. نظر طف می گذرونی به این خطوط... نمیشه که فاتحه خوند و خلاص ... باور کن... ول یه تایم اوتایی می دیم به مرگ از این به بعد...
نمی دونم در مورد این سه تا شعر آزاد که توو عروض نیمایی نوشتی ، چه نظری باید بدم که خودت قبل تر از من ندونی!
راستش من این سه تا شعر رو علی رغم وجوه مثبتی که دارند، نمی تونم چندان کارهای برجسته ای بدونم. و حتی اگه برجستگی ای هم داشته باشن ، نسبت به شعرهای سپیدت این برجستگی اصلا به چشم نمیاد. طرز چینش کلماتت توی هر سه تا شعر و نوع قافیه بندیت ، منو یاد شعرهای آزاد قیصر امین پور میندازه. یعنی منشأ زبانی این شعرها رو یه جورایی زبان قیصر میدونم. زبانی که سعی میکنه از کلمات دم دستی استفاده کنه و وزن رو بر قاعده ی طبیعی کلام ِ محاوره قرار بده. که البته خود این زبان (زبان قیصر) هم به منشأهایی مثل فروغ فرخزاد (در استفاده از کلمات) و شفیعی کدکنی (در ساختار شعرهای کوتاهش) و دیگران برمیگرده که خودت بهتر از من میدونی...
در کل از بین این سه تا شعر، "پلک و پلاک خسته" رو بهتر و منسجم تر می دونم. چون هم سطرهای نیمایی خوبی داره ، هم قافیه هاش نسبتا طبیعی بکار رفتن ، هم نوع نگاهت به ابژه (که توی این شعر می تونه ، خود راوی ـ شاعر باشه) به نظریات نیما نزدیک تره ، و هم تصویرها در عین برجستگی ، در امتداد مشخصی حرکت میکنن. حالا نه اینکه توی دو تا شعر دیگه ت، اینطور نباشه ها. اما توی این شعر ـ که بلندتر هم هست ـ اجرای خوب ، نمود بیشتری داره.
ضمن اینکه برام سؤال شده اینکه چه چیزی باعث شد وزن رو توی این شعرها لازم بدونی...
میدونم که زیاد جسارت کردم عزیز جان... ببخش منو.
ممتد باشی رفیق...
سلام مصطفی جان ممنون از اینکه لطف کردی و در مورد اینها حرف زدی. مدتهاست که شعر نیمایی نخوندم و حتی اینهایی که گفتی رو. ولی خودم هم در نوشتن اینها با وزن اراداه ای به کار نبستم. خودشون اینطوری خواستن نوشته بشن. و من هم جلوی عروض رو نگرفتم. و مطمئنن همینطوریه که میگی. شعر خوب که از کلام همچو منی در نمیاد. من خودم رو تو وادی شعر معطل نگه داشتم که صرفا از شنیدن لذت ببرم. اگر چه اون هم مدتهاست از شعر امروز نمی برم. ولی خب یکهو و بی اینکه کاری به کار اینجور چیزا داشته باشم نوشتم... شعر باید شعر باشه! نه این چیزا که من می نویسم. تا تشخصی نباشه در کلام شعری هم نیست که شعر باشه و من هنوز از مقلدانم... ممنونم واقعا بابت زحمت خواندن و نوشتنت... ارادتمندم...
موضوعبندی - مقوله بندی یا تقسیماتِ وبلاگت از هر چیزی بهتر است
ما جهان را به سیاق ذهنمان نظم میدهیم
ممنون قای روانبد... باز هم خیلی خوشحال شدم از دیدن کامنت شما و باز هم خواهم شد...
آره ... هر اتاقی مرکز جهان است...
سلام چقدر زیبا بود...
موفق و باشید و سربلند
سلام
ممنون... لطف دارید
داداش این سه تا نیمایی هایی که اینجا گذاشتی خیلی خوبه ها!!! حواست هست؟
حواست نیست حواست نیست
داری جون منو آروم میگیری
توی آغوش من آروم که میگیری...
این روز مرگی های مارو به رخ مون نکش داداش فاتحه ای بخوان...
داداش لطف داریا...
ممنون سعید جون .. نظر طف می گذرونی به این خطوط...
نمیشه که فاتحه خوند و خلاص ... باور کن... ول یه تایم اوتایی می دیم به مرگ از این به بعد...
مرگ!
ولی فکر میکنم شعر نیمایی نویی بود!
کهنه و نو
مرگ است که سطر می سازد...
ممنون...
هر درخت سوخت
تا ذغال شد
مداد شد
ممنون...
سلام
خیلی خوب بود..
محیط آروم و خوبیه..
یه چیزایی نوشتم..
بعد از مدتها..
بهم سر بزنید خوشحال میشم..
سلام
ممنون ...
چشم...
سلام می سم جان!
نمی دونم در مورد این سه تا شعر آزاد که توو عروض نیمایی نوشتی ، چه نظری باید بدم که خودت قبل تر از من ندونی!
راستش من این سه تا شعر رو علی رغم وجوه مثبتی که دارند، نمی تونم چندان کارهای برجسته ای بدونم. و حتی اگه برجستگی ای هم داشته باشن ، نسبت به شعرهای سپیدت این برجستگی اصلا به چشم نمیاد.
طرز چینش کلماتت توی هر سه تا شعر و نوع قافیه بندیت ، منو یاد شعرهای آزاد قیصر امین پور میندازه. یعنی منشأ زبانی این شعرها رو یه جورایی زبان قیصر میدونم. زبانی که سعی میکنه از کلمات دم دستی استفاده کنه و وزن رو بر قاعده ی طبیعی کلام ِ محاوره قرار بده. که البته خود این زبان (زبان قیصر) هم به منشأهایی مثل فروغ فرخزاد (در استفاده از کلمات) و شفیعی کدکنی (در ساختار شعرهای کوتاهش) و دیگران برمیگرده که خودت بهتر از من میدونی...
در کل از بین این سه تا شعر، "پلک و پلاک خسته" رو بهتر و منسجم تر می دونم. چون هم سطرهای نیمایی خوبی داره ، هم قافیه هاش نسبتا طبیعی بکار رفتن ، هم نوع نگاهت به ابژه (که توی این شعر می تونه ، خود راوی ـ شاعر باشه) به نظریات نیما نزدیک تره ، و هم تصویرها در عین برجستگی ، در امتداد مشخصی حرکت میکنن. حالا نه اینکه توی دو تا شعر دیگه ت، اینطور نباشه ها. اما توی این شعر ـ که بلندتر هم هست ـ اجرای خوب ، نمود بیشتری داره.
ضمن اینکه برام سؤال شده اینکه چه چیزی باعث شد وزن رو توی این شعرها لازم بدونی...
میدونم که زیاد جسارت کردم عزیز جان...
ببخش منو.
ممتد باشی رفیق...
سلام مصطفی جان ممنون از اینکه لطف کردی و در مورد اینها حرف زدی.
مدتهاست که شعر نیمایی نخوندم و حتی اینهایی که گفتی رو. ولی خودم هم در نوشتن اینها با وزن اراداه ای به کار نبستم. خودشون اینطوری خواستن نوشته بشن. و من هم جلوی عروض رو نگرفتم. و مطمئنن همینطوریه که میگی. شعر خوب که از کلام همچو منی در نمیاد. من خودم رو تو وادی شعر معطل نگه داشتم که صرفا از شنیدن لذت ببرم. اگر چه اون هم مدتهاست از شعر امروز نمی برم. ولی خب یکهو و بی اینکه کاری به کار اینجور چیزا داشته باشم نوشتم... شعر باید شعر باشه! نه این چیزا که من می نویسم.
تا تشخصی نباشه در کلام شعری هم نیست که شعر باشه و من هنوز از مقلدانم...
ممنونم واقعا بابت زحمت خواندن و نوشتنت...
ارادتمندم...
هر چه یاد دود
هر چه باد برگ شد.
چه موسیقی و چه تصویر زیبایی داره.آفرین!
خواهش می کنم... آفرین به مهربانی شما
قشنگه
ممنون