چگونه باید مُرد چشم ها باید به سقف باشد_ کپسول اکسیژن باید کنار تخت باشد زیر آسمان ابری باید مرد یا در شاخه های پریشان بید مجنون در زمین فوتبال یا هنگام تماشای مسابقه ی فوتبال آن روزها بدون اندکی جاذبه و سُکر صندلی را خالی کردم تا پدرم روی صندلی بنشیند نه من و نه پدرم فکر مرگ را نکرده بودیم پس میوه های کال را به همسایه تعارف کرده بودیم و پیرهن را شسته بودیم یک روز تا غروب من و پدرم یک صندلی را خالی گذاشته بودیم که شاید مرگ بیاید و روی آن بنشیند مرگ نیامد شب از سرما صندلی را آتش زدیم از صندلی سوخته بوی جنگل بلند شد خاکسترهای صندلی را به گورستان بردیم دفن کردیم.
احمدرضا احمدی/ از دفترهای سالخوردگی 1_ در این کوچه ها گل بنفشه می روید: باران.
نداشتن علایم ویرایشی از خود شعر است و من هم چیزی را دستکاری نکردم.
سلام پست قبلیتون که واقعا" قشنگ بود.
واما درمورد این پستتون؛فک کنم علاقه مند شدم برم این دفترها ی سالخوردگی و تهیه کنم و بخونم!میشه؟
سلام
ممنون
چرا نمیشه کتابهای احمدرضا احمدی توسط نشرهایی مثل چشمه ثالث نگاه و غیره چاپ شده و فکر کنم همه جا بونید پیدا کنید...
درود
وبلاگ علی حبیب نژاد به روز است با :
چند مطلب و معرفی مجموعه ی اشعارم در نمایشگاه بین المللی کتاب 1392
و
دلم از اینهمه اندوه در زمانه گرفته
غمی درون دلم آمده و خانه گرفته
و
اگر آن سجده ی دیروز مرا کافر کرد
دست کم عقل مرا نزد دلم حاضر کرد
و
تنها ترین مرد جهانم با تو اما نیستم ...
معلومه همون بید مجنون خوبه!
هر کسی از ظن خود شد یار مرگ!
همهی نقشهی زندگی
رسیدنـــــــ به مرگ بود
مرگ دنبال ما نمی گردد... ما دنبال مرگ ...
دوستیـــ میگفت:
«مرگ اگر در بزند که مرگ نیست
باید بیخبر بیاید و ناگهانی!»
بیخبران حیرانند...