تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

دائم در اندیشه ام مرگ


چگونه باید مُرد چشم ها باید به سقف باشد_ کپسول اکسیژن باید کنار تخت باشد زیر آسمان ابری باید مرد یا در شاخه های پریشان بید مجنون در زمین فوتبال یا هنگام تماشای مسابقه ی فوتبال آن روزها بدون اندکی جاذبه و سُکر صندلی را خالی کردم تا پدرم روی صندلی بنشیند نه من و نه پدرم فکر مرگ را نکرده بودیم پس میوه های کال را به همسایه تعارف کرده بودیم و پیرهن را شسته بودیم یک روز تا غروب من و پدرم یک صندلی را خالی گذاشته بودیم که شاید مرگ بیاید و روی آن بنشیند مرگ نیامد شب از سرما صندلی را آتش زدیم از صندلی سوخته بوی جنگل بلند شد خاکسترهای صندلی را به گورستان بردیم دفن کردیم.

احمدرضا احمدی/ از دفترهای سالخوردگی 1_ در این کوچه ها گل بنفشه می روید: باران.

نداشتن علایم ویرایشی از خود شعر است و من هم چیزی را دستکاری نکردم.
نظرات 5 + ارسال نظر

سلام پست قبلیتون که واقعا" قشنگ بود.
واما درمورد این پستتون؛فک کنم علاقه مند شدم برم این دفترها ی سالخوردگی و تهیه کنم و بخونم!میشه؟

سلام
ممنون
چرا نمیشه کتابهای احمدرضا احمدی توسط نشرهایی مثل چشمه ثالث نگاه و غیره چاپ شده و فکر کنم همه جا بونید پیدا کنید...

درود

وبلاگ علی حبیب نژاد به روز است با :

چند مطلب و معرفی مجموعه ی اشعارم در نمایشگاه بین المللی کتاب 1392

و

دلم از اینهمه اندوه در زمانه گرفته

غمی درون دلم آمده و خانه گرفته

و

اگر آن سجده ی دیروز مرا کافر کرد

دست کم عقل مرا نزد دلم حاضر کرد

و

تنها ترین مرد جهانم با تو اما نیستم ...

س.ف.ط 1391/05/09 ساعت 17:31

معلومه همون بید مجنون خوبه!

هر کسی از ظن خود شد یار مرگ!

ز یــــ 1391/05/11 ساعت 01:52

همه‌ی نقشه‌ی زندگی
رسیدنـــــــ به مرگ بود

مرگ دنبال ما نمی گردد... ما دنبال مرگ ...

ز یــــ 1391/05/11 ساعت 01:52

دوستیـــ می‌گفت:
«مرگ اگر در بزند که مرگ نیست
باید بیخبر بیاید و ناگهانی!»

بیخبران حیرانند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد