تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

الان


نه صد سال پیش است که بگویم من دیگر باروت نم کشیده ام؛ نه صد سال بعد که بگویم آنقدر سریع رفته ام که نرفته ام. الان است و فتیله ی دلم پریده. الان است و آنقدر نرفته ام توی همین چند روز که انگار چند سال رفته ام.
نظرات 5 + ارسال نظر
رز 1391/02/08 ساعت 14:42 http://acme.blogsky.com

اها شما جامونده مدرنیته هستید

یا شاید از بس که مرده ای خسته شده ای ....


ببخشیدا جسارت نبود که ؟ ما این حرفای فلسفی شما رو نفهمیدیم
فقط جو سنگینش ما رو گرفت ما هم گفتیم یه چیزی از خودمون در کنیم به قول برره ای ها !

سنجاب 1391/02/09 ساعت 02:29

ها؟!

احمد 1391/02/10 ساعت 16:26

چطوری میثم جان؟ اگر از حال ما بخواهی بدانی که خوبم فقط چیزی در کاسه ی سرم دارد می سوزد.تکه ای از یاد کسی مثل ترکش در سرم جا مانده. هرچند او را که نداشته باشم هم چیزی کم نمی شود از دنیای من.دنیایی که داشتن ها چیزی به آن اضافه نمی کند.دنیایی که به یک احساس غربت به یک احساس دلتنگی گره خورده است. دنیای حسرت های بی مرز.دنیای واژه های کرخت بیمار.

زی 1391/02/25 ساعت 17:44

زی از توی همین چند روز بیرون آمد و چون چیزی جز باروت نم کشیده خیرات نمی‌کردند بازگشت به روزهایی که هیچ‌گاه نرفته بود|||||!|!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد