ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
در جنگ آدم ها باید زنده بمانند تا بجنگند. اگر آدم ها زیاد بمیرند جنگ تمام می شود.
عزیزترینم! چقدر دنیا بعد از ما تنها خواهد بود. پیراهن خالی مرا می پوشی. پیراهن خالی تو را می پوشم. تفنگ خالی مرا شلیک می کنی. تفنگ خالی تو را شلیک می کنم.
حبیب محمد زاده
ماشه رو بچکون توو شقیقه ی این جنگ لعنتی...
چقد خوشکل بود...
بازم کیو کیو بنگ بنگ
هنوز کیو کیو بنگ بنگ
تا کی کیوکیو بنگ بنگ؟؟
چقدر خوب... و چقدر دهشتناک برای ما که نگار در این مبارزۀ مسالمت آمیزمان جز خویش مرگی سلاحی نداریم... خیلی دوست داشتیم...
صلاح ما مرگ است به هر سلاحی در این اوقات بی زندگی...
باز هم مرا یاد مثلاً برادرم انداختی میسم!
«اووه عزیزم!
مامان طلا برایم نوشته که میخواهی تمام روسها را بکشی و بعد با من فرار کنی. پسر کوچولو، این که نمیشود، فکرش را بکن اگر همه بخواهند این کار را بکنند، چی؟
.
.
میتوانست خواسته کاملاً غیر مستقیم مادر هم باشد برای فرار از جبهه که به خاطر سانسور نامهها از زبان یک بچه گفته شده بود. چون اصلا بی معنی است، وقتی آدم تمام روسها را میکشد، دیگر احتیاجی به فرار ندارد.» (مثلاً برادرم- افق: 1388)