تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

یخ نیست انگاری سنگه می سم، باید خورد شه...


دستش را به گردنش می کشید تا آن تکه یخ مانده در گلویش را آب کند.


یوزپلنگانی که با من دویده اند ـ‌بیژن نجدی

نظرات 5 + ارسال نظر
رامک 1390/04/11 ساعت 12:42 http://letterbox.blogfa.com

چرا نمی نشینم این کتاب رو بخونم نمی دونم

من که میگم بیش از این درنگ نکنید...

احمد 1390/04/11 ساعت 13:25

دهانم پر از خاکستر شده. کلمه دارد می سوزد روی

زبانم ./پایم در یک سیاهچاله گیرکرده.دارم فرو می روم

در جوبهای شهر.

دهانم پر از دوست دارم خاکستر شده است... دوستت دارم سیگاری شد سوخت روی لبانم..

ح.س 1390/04/11 ساعت 15:30

اووه...چه حسی...تصویری میاد تو ذهنم و آزار دهنده س

این تصویر در ذهن شماست و در قلب من یخ زده...
به قول احمرضای احمدی عزیز:
قلبها جهنم است
عذاب در آنها یخ زده...

می سم فکر کنم توی دوباره از همان خیابانها باشه ها!!!
حالا هر جا که هست اما ازون .... هاست این بیژن نجدی خدا بیامرز(خز)

جفتشو بردن یک سری از دوستان خوش قول و نیوردن.. یادم نیست ولی فکر میکنم تو همین باشه... حالا تو این واونش مهم نیست.. مهم اینه که جنون نجدی نوشته تش...

سلام
و ممنون
من که گیر ندادم شما خیلی بدقول تشریف دارید و تنبل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد