دایی جون میترسی و می ترسم دیگه Q رو بادکنک ننویسی...
یادمان می رود که می ترسیدیمیادمان می رود وقتی بستنی تویخجال را تنها میخوردیم دلمان می سوخت راستی چی می شد که می آمدیم به خواهرمان می گفتیم
یادمان کاش نرود که وقتی بادکنکی دست بچه ای دیدیم بپرسیم این رنگش یعنی چه
natars bacheha ghavian chon khoda poshto panaheshune
دنیا چه قدر کوچک شدهنه ببخشید ما چه قدر بزرگ شده ایمانگار همین دیروز بودکه یک عده رانندهپشت پیراهن هم را می گرفتندودنیا را دور می زدند مجید کوهکن
...
می ترسم کیو رو دو تا بزاره تا صدای تفنگش در بیاد که آدم بداشو بکشه.. با هر کیو کیو روحش تیر بخوره..
...غم داشت این پست...درست شبیه اینروزا
یادمان می رود که می ترسیدیم
یادمان می رود وقتی بستنی تویخجال را تنها میخوردیم دلمان می سوخت راستی چی می شد که می آمدیم به خوا
هرمان می گفتیم
یادمان کاش نرود که وقتی بادکنکی دست بچه ای دیدیم بپرسیم این رنگش یعنی چه
دنیا چه قدر کوچک شده
نه ببخشید ما چه قدر بزرگ شده ایم
انگار همین دیروز بودکه یک عده راننده
پشت پیراهن هم را می گرفتند
ودنیا را دور می زدند
مجید کوهکن
...
می ترسم کیو رو دو تا بزاره تا صدای تفنگش در بیاد که آدم بداشو بکشه.. با هر کیو کیو روحش تیر بخوره..
...غم داشت این پست...درست شبیه اینروزا