تامّلات و تحمّلات
تامّلات و تحمّلات

تامّلات و تحمّلات

رساله

 

   نمی دانم بوی نم پائیزی ست یا تاثیر روزانِ ابریِ پیش از محرم یا یادداشت محسن صبا در این شماره با تاخیر ۷ که بدجور اینجایی نیستم  این روزها انگار. حواسم که پرت حوادث الهی ست و از هوشم انگار درصد ناچیزی در دسترسم مانده. باقی تمام خیال و ناخودآگاه و آرزو و وهم است. نمی دانم این چیزهاست یا چه چیزی که دلم بدجور هوای مهدی را کرده. پیش از تو کسانی از بیژن گفته بودند و من اصلا انگار نمی شنیدم اما اول بار تو بودی که کلام بیژن به دلم نشست. شاید این شماره با تاخیر ۷ و حرفهای محسن صبا مرا یاد دوستی تو انداخته. که دیدارش کم اما علقه اش بسیار است در دلم. همین که امروز گفتم کاش لااقل امتحان داشتی و یک سری قم می آمدی و همان یک ساعت کنار هم نشستن را داشتیم. کاش لااقل حرفهایم را می توانستم پیامک کنم یا نمی دانم فیس بوک چیزی جز این مزخرف حالایی بود یا نمی دانم بلد بودم راهی در این به قول بیژن الهی ‌‌ روزگار کلنجاری باز کنم برای دیدن. حالا هم این آبان که آبان از آسمان  نم نم و گه گاهی می بارند؛ این آبان که شعر می ترواد و من خشکیده ام؛ این آبان با بوی نه چندان دور خودکشی؛ این آبان با بند سربازی؛ این آبان با گرفتاری همه؛‌ این آبان با محرم بدجور غمگینم کرده و دلتنگ. دلم هوای خاطره ساختن کرده وسط یک شب آبان به هوای شعر دیگر با تو و هر کس که از ماست. هوای نیوه ی نیمدارت را کرده ام که چاپش نمی کنی و همینطور معطل مانده ام. هوای حرف و کتاب خوانده و نخوانده؛ هوای مریض شدن. دعایمان کن. این نامه که هیچ جایی نداشت که نوشته شود اینجا نوشته شد مهدی. دوست دار و دعاگویت می سم.

نظرات 3 + ارسال نظر

این آبان که شعر می ترواد و من خشکیده ام...
خوش به حالت با این دغدغه های قشنگ...
قشنگ....
قشنگ...

فدات

س 1392/08/12 ساعت 01:07 http://www.youandhe.blogfa.com

هی...

جانم سید

سعید محمدى 1392/08/12 ساعت 02:26

تو مرا تلخ ترکن که شایسته ى فروتنى کشنده ى این آخرین شراب
شهید زمین باشم
فروتن دلم خیلى واست تنگ شده. حالى که مهدى به وهم و آرزو و خیال تو داده تو هم به من دادى.
بیژن الهى خیلى واگیر داره.
صد بار دلم خواسته یکیو پیدا کنم بهش بگم; که چقد دلم خواسته یکیو پیدا کنم که هر شب یه شعر تکراریه الهى رو واسه ش بخونم هر شبم مث خودم باهاش حال کنه. تو که خودت اهل حالى. حیف که د و ر ى
فراق لهجه اى صحرایىست.
منم جایى واسه نوشتن نداشتم. دمت گرم که یه جایى واسه منم گذاشتى.

سعید این که چقدر دلتنگی ته ندارد را از اینجاها می فهمم...
مث من که هر کیو می بینم می خوام از الهی براش بگم و انقدر زبونم قاصره که وامی مونم و طرف لابد تو دلش میگه اینم از دست رفته بنده خدا...
نوشته ات خیلی مسرورم کرد خیلی... خوشحالم سعید همین که هستی چه برسه به اینکه یکی از اشتراکاتمون این حال الهی باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد